فناوری سلام خوش آمدید |
||
چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:, :: 15:16 :: نويسنده : حمید
«سنبل الطيب» فشار خون ر ا کاهش مي دهد
سنبل الطيب، گياهي چند ساله است که داراي گل هاي سفيد و ريز در خوشه هاي کوچک و ميوه هاي نرم است. اين گياه در کشورهاي بلژيک ، انگلستان، اروپاي شرقي، فرانسه، آلمان هلند ، روسيه و آمريکا کشت مي شود. به نوشته سايت «ehow»مصرف اين گياه اضطراب، بي قراري و درد را کاهش مي دهد. مصرف اين گياه خواب آور است. کاهش دهنده فشار خون است. ناراحتي قاعدگي، فشار خون بالا، سندروم بي قراري روده را برطرف مي کند. در کنترل تپش قلب موثر است و تقويت کننده قلب محسوب مي شود. به بهبود عملکرد کبد کمک مي کند. مصرف ريشه اين گياه باعث آرامش سيستم عصبي مي شود. مصرف اين گياه به مدت طولاني به علت ايجاد افسردگي توصيه نمي شود. چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:, :: 15:14 :: نويسنده : حمید
چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:, :: 15:12 :: نويسنده : حمید
نويسنده: عظيمي مروي
آنفلوآنزا از بيماري هاي شايع فصل سرماست که سلامت افراد را به طور جدي در معرض خطر قرار مي دهد. سلامت مجاري تنفسي به دريافت هواي بدون ميکروب و آلودگي وابسته است؛ اين در حالي است که بيش از ۲۰۰ نوع ويروس شناخته شده وجود دارد که دستگاه تنفسي فوقاني را تحت تاثير قرار مي دهد و باعث سرماخوردگي مي شود عفونت ويروسي بسيار شديد ناشي از تنفس در هواي آلوده و ميکروبي باعث ابتلاي فرد به بيماري آنفلوآنزا مي شود و علايمي نظير گلودرد، گرفتگي و آب ريزش شديد بيني سرفه، خستگي مفرط، عطسه، درد استخواني بروز پيدا مي کند. در صورتي که اين علايم بيش از يک هفته باقي بماند و به همراه سردرد شديد، ضعف بدني و از دست دادن اشتها باشد و کيفيت زندگي فرد را تحت تاثير قرار دهد، ابتلا به آنفلوآنزا محرز مي شود. پيشگيري در ۳ مرحله
معمولا بيماري هاي ويروسي نظير آنفلوآنزا در فصول سرد سال شايع مي شود که علت آن حضور در اماکن دربسته و تهويه نشدن هوا و همچنين تضعيف سيستم ايمني بدن در اين فصل است. دکتر کورش جعفريان متخصص تغذيه و عضو هيئت علمي دانشگاه تهران با بيان اين مطلب به خراسان مي گويد: در بيشتر موارد ضعف سيستم ايمني بدن باعث بروز بيماري مي شود و يک ويروس بسيار ضعيف هم مي تواند سلامت فرد را تحت تاثير قرار دهد. زماني که سوش هاي جديدي از ويروس وارد محيط مي شود، از آنجا که بدن افراد نسبت به آن مقاوم نشده است، به سرعت به آن مبتلا مي شود. واقعيت اين است که در بحث پيشگيري از بيماري نظير آنفلوآنزا عوامل بسيار زيادي دخيل است. فردي که به تازگي کاهش وزن شديد داشته است، به علت ضعف سيستم ايمني با ورود به فصل سرما به بيماري مبتلا مي شود. بنابراين بهتر است راه هاي پيش گيري را در ۳ مرحله بررسي کنيم.در مرحله اول افزايش مقاومت بدن مطرح است. پرواضح است که اگر سيستم ايمني بدن فردي ضعيف شده باشد، حتي اگر ويروس خفيف و ضعيفي وارد بدن وي شود فرد به بيماري مبتلا مي شود. بنابراين بهتر است در ابتدا سيستم ايمني فرد تقويت شود تا کمتر به بيماري هاي ويروسي مبتلا شود. افرادي که کاهش وزن شديدي داشته اند، افراد بسيار چاق، کودکان، زنان باردار، سالمندان و مبتلايان به بيماري هاي زمينه اي سيستم ايمني ضعيفي دارند و بايد با اصلاح رژيم غذايي، خود را تقويت کنند. در اين زمينه بسياري از عوامل ازجمله دريافت کافي کالري، انرژي و چربي هاي ضروري براي افزايش توانمندي بدن براي مقابله با ويروس هاي جديد نقش دارد.وي با اشاره به اين که آنتي اکسيدان هايي هم وجود دارد که از بدن در مقابل ويروس ها محافظت مي کند، ادامه مي دهد: ويتامين E و ويتامين C، ويتامين A ، املاحي مانند سلنيوم و روي در تقويت سيستم ايمني فرد نقش چشمگيري دارد.در مرحله دوم بحث حضور در اماکن عمومي مطرح است. اگر محيطي که فرد به آن وارد مي شود، آلوده باشد، احتمال ابتلا به بيماري افزايش پيدا مي کند. بنابراين مرحله دوم پيشگيري، پرهيز از حضور در اماکني است که احتمال انتقال ويروس آنفلوآنزا در آن زياد است.در مرحله سوم نحوه درمان بيماري آنفلوآنزا مطرح است. متاسفانه بسياري از افراد بلافاصله پس از شروع علايم بيماري، اقدام به مصرف خودسرانه آنتي بيوتيک مي کنند غافل از اين که آنتي بيوتيک هيچ تاثيري در رفع علايم ندارد.در چنين شرايطي احتمال مقاومت باکتري ها بيشتر مي شود و به اين ترتيب فرد به آنتي بيوتيک هاي قوي تري نياز پيدا مي کند. مصرف ناقص و خودسرانه آنتي بيوتيک در بيشتر موارد باعث سخت تر و طولاني تر شدن دوره درمان آنفلوآنزا مي شود و مقاومت ميکروبي را افزايش مي دهد. توصيه هاي تغذيه اي پس از ابتلا به آنفلوآنزا
اين متخصص درباره نحوه تغذيه مبتلايان به آنفلوآنزا براي بهبود سريع تر بيماري توضيح مي دهد: سوخت وساز بدن يک فرد مبتلا به دليل ورود ويروس به بدن افزايش پيدا مي کند بنابراين به مبتلايان توصيه مي شود به ميزان کافي پروتئين دريافت کنند. به ميزان کافي مايعات بنوشند و اگر قبل از بيماري در طول روز ۴ ليوان آب مي نوشيدند، بايد در هنگام بيماري اين مقدار را ۲ برابر کنند. نوشيدن دم کرده هاي گياهي مثل سرخارگل هم بسيار مفيد است. زيرا به جبران آب از دست رفته بدن مي انجامد و همچنين سيستم ايمني بدن را تقويت مي کند.همچنين درباره مصرف ويتامين C که بسياري از پزشکان براي مبتلايان به آنفلوآنزا تجويز مي کنند، بايد گفت مطالعات جديد نشان مي دهد که ويتامين C در پيشگيري از سرماخوردگي نقشي ندارد اما فردي که ويتامين C کمي دريافت مي کند و سيستم ايمني بدنش ضعيف است، بيشتر در معرض ابتلا به اين بيماري قرار دارد. مطالعات ديگر نشان مي دهد که مصرف بيش از حد مجاز ويتامين C يعني بيش از يک گرم در روز نقشي در پيشگيري از سرماخوردگي و آنفلوآنزا ندارد. نکته اين جاست که مصرف بيش از حد ويتامين C در افرادي که مستعد به سنگ کليه هستند، به تشديد سنگ سازي کليه منجر مي شود. معمولا افرادي که فعاليت بدني زيادي دارند، ورزشکار هستند، کار فيزيکي انجام مي دهند، بيش از افراد عادي به ويتامين C نياز دارند، بنابراين توصيه مي شود اين افراد از منابع غني ويتامين C مثل مرکبات، سبزيجات با برگ تيره، کيوي و درصورت نياز از مکمل استفاده کنند. اولويت افراد براي تزريق واکسن
به گزارش «وب دا» دکتر محمود نبوي معاون مرکز مديريت بيماري هاي واگير وزارت بهداشت با تاکيد بر اين که تزريق واکسن آنفلوآنزا در فصل سرد و به هنگام شيوع بيماري براي چند دسته از افراد اولويت دارد، مي گويد: گروه اول بيماران دياليزي، بيماران پيوندي و مبتلايان به بيماري هايي نظير تالاسمي و کارمندان بخش هاي بهداشت و درمان هستند. گروه دوم شامل افراد مبتلا به آسم و برونشيت مزمن، مبتلايان به سرطان تحت درمان هاي راديوتراپي و شيمي درماني و ديابتي هايي هستند که از انسولين استفاده مي کنند. توصيه مي شود اين افراد واکسن را از داروخانه هاي معتبر تهيه و تحت نظر پزشک استفاده کنند. گروه سوم افراد بالاي ۶۵ سال هستند. به اين گروه نيز توصيه مي شود در اولين فرصت خود را در برابر بيماري آنفلوآنزا واکسينه کنند.وي درباره ضريب حصول ايمني اين واکسن گفت: واکسن هاي موجود افراد را عليه بيماري آنفلوآنزاي جديد هم ايمن مي کند اما اين ايمني صددرصد نيست يعني با وجود استفاده از واکسن، احتمال ابتلا به بيماري آنفلوآنزا وجود دارد ولي شدت و عوارض بيماري کمتر است. حساسيت نسبت به واکسن آنفلوآنزا
به گزارش خبرآنلاين دکتر محمود نبوي درباره حساسيت به واکسن آنفلوآنزا مي گويد: واکسن آنفلوآنزا فقط براي افرادي که به تخم مرغ حساسيت دارند، ممنوع است، اگر فردي با خوردن تخم مرغ آب پز دچار حساسيت و کهير و خارش شود ممکن است تزريق واکسن آنفلوآنزا براي وي خطرناک باشد. هم چنين افرادي که پس از تزريق واکسن دچار حساسيت شده اند نبايد دوباره از واکسن آنفلوآنزا استفاده کنند. سرماخوردگي از تلفن و صفحه کليد رايانه هم منتقل مي شود
بعد از واکسيناسيون، يک توصيه ويژه وجود دارد؛ از ارتباط با افراد مبتلا به آنفلوآنزا و سرماخورده خودداري کنيد. دليل آن هم اين است که هر چيزي که فرد مبتلا به آن سر و کار دارد، آلوده است. ضمن اين که بيماري آنفلوآنزا از يک روز قبل از شروع علائم و تا ۷ روز بعد از شروع علائم قابل سرايت است . وزارت بهداشت اعلام کرده است اشيايي مانند تلفن، صفحه کليد رايانه و دستگيره درها هم ممکن است انتقال دهنده ويروس آنفلوآنزا باشد.همچنين بايد براي جلوگيري از ابتلا به بيماري آنفلوآنزا از افراد مبتلا به اين بيماري بايد حداقل يک متر فاصله گرفت واز دست دادن، بوسيدن و در آغوش گرفتن خودداري کرد. چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:, :: 15:11 :: نويسنده : حمید
سازمان ثبت احوال: ازدواج در ۹ ماهه امسال ۴ دهم درصدافزايش داشته است براساس آخرين آمارهاي ثبت احوال در ۹ ماهه اول امسال آمار طلاق نسبت به مدت مشابه سال قبل 4.1 درصد و آمار ازدواج نيز ۴ دهم درصد افزايش داشته است. براساس اين آمار در ۹ ماهه سال ۱۳۹۰، ۷۰۲ هزار و ۱۸۳ واقعه ازدواج به ثبت رسيده است که نسبت به مدت مشابه سال قبل ۴ دهم درصد افزايش داشته است، که از اين تعداد ۵۰۷ هزار و ۵۲۹ واقعه ازدواج در مناطق شهري و ۱۹۴ هزار و ۶۵۹ رويداد ازدواج نيز در مناطق روستايي به ثبت رسيده است. براساس آمارهاي ثبت احوال در۹ ماهه سال ۱۳۹۰، ۱۰۴ هزار و ۹۹۲ واقعه طلاق به ثبت رسيده که نسبت به مدت مشابه سال قبل 4.1 درصد افزايش داشته است. تعداد طلاق هاي ثبت شده شهري طي اين مدت ۸۸ هزار و ۹۰۹ رويداد بوده و تعداد طلاق هاي ثبت شده روستايي نيز ۱۶۰ هزار و ۸۳ مورد بوده است. ارائه آمارهاي متفاوت يکي از مشکلات مهم به ويژه در حوزه وقايع حياتي است. نمونه بارز آن آماري است که به تازگي درباره ميزان رشد ازدواج و طلاق در ۹ ماهه امسال از سوي ثبت احوال اعلام شده است که در تناقض با آمارهايي است که در اوايل دي ماه از سوي مديرکل دفتر اطلاعات جمعيتي سازمان ثبت احوال اعلام شده است. در آن جا اين مسئول اعلام کرده بود که طي ۹ ماه امسال ۷۰۶ هزار و ۴۶۹ مورد ازدواج به ثبت رسيده که نسبت به مدت مشابه سال قبل 1.1 درصد افزايش داشته است همچنين گفته بود طي ۹ ماه امسال ۱۰۵هزار و ۱۵۰ واقعه طلاق به ثبت رسيده که نسبت به مدت مشابه سال قبل 4.3 درصد رشد داشته است که با خبري که ديروز روي خروجي خبرگزاري ها قرار گرفت آمار ازدواج و طلاق و درصد رشد آن ها نسبت به مدت مشابه سال قبل تفاوت دارد. آن چه مشخص است اين که نمي توان به درستي هيچ کدام از آمارها که هر دو از سوي سازمان ثبت احوال اعلام شده اطمينان کرد و با اين وضعيت چگونه مي توان در اين زمينه برنامه ريزي دقيقي ارائه کرد؟ به نظر مي رسد مسئولان ذي ربط بايد در اين زمينه که چرا شاهد دوگانگي آمارهاي ازدواج و طلاق هستيم، پاسخگو باشند. تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپاریدچهار شنبه 21 دی 1390برچسب:, :: 15:9 :: نويسنده : حمید
چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:, :: 15:5 :: نويسنده : حمید
وزير علوم از بورسيه مربيان دانشگاه هاي آزاد و غيرانتفاعي در دانشگاه هاي دولتي خبر داد و گفت: مربيان دانشگاه هاي آزاد و غير انتفاعي که داراي مدرک کارشناسي ارشد هستند براي ادامه تحصيل بورسيه مي شوند. وزير علوم، تحقيقات و فناوري در گفت و گو بامهر افزود: اين دسته از مربيان تحت شرايط خاصي بورسيه مي شوند تا سطح مدرک علمي آن ها ارتقا يابد و به دکترا برسند. وي با اشاره به شرايط بورسيه مربيان دانشگاه هاي دولتي خاطرنشان کرد: وزارت علوم کل شهريه را براي مربيان داراي مدرک کارشناسي ارشد دانشگاههاي دولتي تقبل مي کند. تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپاریدچهار شنبه 21 دی 1390برچسب:, :: 15:2 :: نويسنده : حمید
تشکيل بنياد ازدواج آسان درانتظارصدورمجوز
مدير کل امور زنان و خانواده وزارت کشور با اشاره به اين که بنياد ازدواج آسان در آستانه صدور مجوز است از احياي سنت حکميت در خانواده خبر داد و گفت: اين طرح به صورت آزمايشي در ۴ استان فارس، آذربايجان غربي و آذربايجان شرقي و اردبيل در حال اجراست. قائم مقام وزير کشور در امور اجتماعي نيز با اشاره به اين که احياي سنت«حکم» يا ريش سفيدي يکي از راهکارهاي کاهش طلاق و تحکيم بنيان خانواده است گفت: احياي سنت ريش سفيدي يا «حکم» در دستور کار وزارت کشور قرار دارد. افشار قائم مقام وزير کشور در امور اجتماعي با اشاره به اين که طرح حکم براساس کار مطالعاتي در راستاي احياي فرهنگ اسلامي - ايراني ريش سفيدي و حکميت طراحي شده و در حال اجراست به خراسان گفت: بررسي ها حاکي از آن است که مراجعه خانواده هايي که دچار اختلافات خانوادگي مي شوند به مشاوره بسيار اندک است و فرهنگ مراجعه به مشاور در مشکلات خانوادگي هنوز در ميان خانواده هاي ايراني جا نيفتاده است. وي افزود: يکي از دلايل مراجعه نکردن خانواده به مشاور، نگراني از بيان مشکلات درون خانوادگي است از سوي ديگر تعداد مراکز مشاوره و امکان دسترسي به آن ها در کشور بسيار محدود است. بنا به گفته افشار حدود ۵ هزار کارشناس مشاوره در کشور مجوز فعاليت دارند. قائم مقام وزير کشور در امور اجتماعي گفت: به همين دليل بر مبناي مطالعات و پژوهش هاي انجام شده طرح «حکم» در راستاي احياي فرهنگ ريش سفيدي و مراجعه خانواده هاي داراي مشکل به افراد با نفوذ و مطمئن فاميل طراحي شد که در حال حاضر در تعدادي از استان ها به صورت آزمايشي در حال اجراست و از سال آينده در سراسر کشور اجرايي مي شود. تشريح جزئيات طرح حکميت
افشار در تشريح جزئيات اين طرح گفت: در اين طرح افراد با نفوذ فاميل از سوي مراکز مشاوره شناسايي و با گذراندن دوره آموزشي سه ماهه در اين مراکز، به عنوان حکم در خانواده شناخته مي شوند. هم چنين اين افراد در طول سال نيز با دريافت جزوه ها و کتاب هاي آموزشي با روش هاي نوين مشاوره و حل اختلافات خانوادگي آشنا مي شوند. وي افزود: هم چنين در اين طرح «حکم» ها با برگزاري جلسات تلاش مي کنند تا اختلافات خانوادگي ، دعواهاي درون خانواده و... در مراحل اوليه مورد بررسي و ريش سفيدي قرار گيرد اما اگر اين حکميت ها به نتيجه اي نرسيد، دو طرف دعوا به مراکز مشاوره ارجاع داده مي شوند. بنا به گفته اين مسئول يکي ديگر از وظايف افراد بانفوذ فاميل يا «حکم» ارائه مشاوره هاي قبل از ازدواج به همسران و آموزش مهارت هاي زندگي است. وي افزود: بررسي ها حاکي از آن است که اگر اختلافات خانوادگي در مراحل اوليه مورد حل و فصل قرار گيرد درصد زيادي از آمار طلاق کاهش مي يابد و اجراي اين طرح به منظور کاهش آمار طلاق و تحکيم بنيان خانواده طراحي شده و در حال اجراست. بنا به گفته افشار اجراي طرح «حکم» از حدود ۲۰ روز قبل در ۴ استان آغاز شده است و از اوايل سال آينده در سراسر کشور اجرايي مي شود که اميدواريم در کاهش آسيب هاي خانواده موثر باشد. مدير کل امور زنان و خانواده وزارت کشور نيز از اجراي طرح احياي سنت حکميت به صورت پايلوت در چهار استان فارس، آذربايجان غربي، آذربايجان شرقي و اردبيل خبر داد و گفت: در اين طرح افراد داراي صلاحيت در خانواده و محله ها براي حل اختلاف ميان افراد کمک مي کنند. زهرا عباسي تصريح کرد: در ارتباط با اين طرح مشاوره، طرح احياي سنت حکميت پيشنهاد شده است که در اين طرح افراد داراي صلاحيت در خانواده و محله ها براي حل اختلاف ميان افراد کمک مي کنند. وي افزود: هم چنين کساني که مي توانند مشاوره بدهند اکنون در اين استان ها تحت آموزش قرار دارند، اما هنوز وارد مرحله رسيدگي به اختلافات نشده اند. بنياد ازدواج آسان در آستانه صدور مجوز
عباسي هم چنين از پيشنهاد طرح ازدواج آسان و پايدار در قالب بنياد ازدواج آسان خبر داد و گفت: هيئت موسس اين بنياد با مقامات عالي وزارت خانه جلساتي داشته و اساسنامه تشکيل آن مشخص شده است. بنابراين مقدمات صدور مجوز اين بنياد در حال تهيه است. وي افزود: وقفه اي در کار طراحي بنياد به وجود آمد که علت آن ادغام وزارت خانه ها بود. سازمان ملي جوانان که اکنون به وزارت ورزش و جوانان تبديل شده است قرار بود اين طرح را اجرا کند. تشکيل بانک اطلاعات اشتغال زنان
عباسي درباره طرح اشتغال زنان نيز گفت: زماني که آمار فارغ التحصيلان يک جامعه افزايش پيدا مي کند به تبع آن متقاضي کار نيز زياد مي شود اما از سوي ديگر بايد موضوع تحکيم خانواده ها با موضوع اشتغال زنان هماهنگ شود. به اين معنا که اشتغال زنان نبايد آن ها را از وظيفه مادري خود دور کند. بلکه در راستاي بهبود آن قدم بردارد. به همين دليل تمام اسناد را در اين رابطه مورد ارزيابي قرار داده و تمام نقاط منفي و مثبت آن بررسي شد و بانک اطلاعات اشتغال زنان در بخش هاي دولتي و غير دولتي را تشکيل داديم. وي افزود: مجموعه اين طرح ها کمک مي کند که فرهنگ الگوي اسلامي- ايراني درباره اشتغال زنان را ارائه کنيم و به اين فرهنگ برسيم که اشتغال زنان مانع امر ازدواج آن ها نباشد. مدير کل امور زنان و خانواده وزارت کشور درباره اجراي طرح مد و لباس بيان کرد: اين طرح در استانداري تهران اجرا شده است و طرح ديگري با عنوان عفاف و حجاب را پيشنهاد داده ايم. وي درباره طرح ملي آيين زندگي بيان کرد: يکي از طرح هايي که دفتر امور زنان و خانواده در سال ۸۹ و ۹۰ طراحي کرده است همين طرح ملي آيين زندگي متعالي است که براي آن جلسات مختلف آسيب شناسي برگزار شده بود و به اين نتيجه رسيدم که آموزش مهارت هاي زندگي در برخي موارد از نظر اسلامي با مشکل رو به رو بود. به همين دليل ۳۰۰ عنوان کتاب در اين ارتباط مورد مطالعه و تحقيق قرار گرفت. عباسي ادامه داد: کار مشترکي بين مدير کل امور زنان و موسسه امام خميني انجام شد که در اين کار فاز اول بررسي اين کتاب ها و شناسايي نقاط قوت و ضعف آن ها انجام شد و شاخص هاي برتر آن مدنظر قرار گرفت. وي گفت: براي به ثمر رساندن اين شاخص ها اتاق فکرهايي با صاحب نظران حوزوي و دانشگاهي تشکيل شد و پس از آن در جلسه هاي بعدي آيين نامه هاي اجرايي تهيه شده است و قرار است توسط وزير به دستگاه هاي اجرايي و استانداري ها ابلاغ شود. بنابراين از اين به بعد از همه نمايندگان دستگاه هاي اجرايي انتظار داريم برنامه هاي مربوط به آموزش مهارت هاي زندگي با شاخص هاي تعيين شده توسط اداره کل امور زنان هماهنگ شود چون اين آموزش ها به پيشگيري از آسيب و رفع آن در جامعه کمک مي کند. چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:, :: 14:58 :: نويسنده : حمید
نويسنده: سيد محمود معلمي
حدود دو دهه است که توليد انبوه محصولات کشاورزي و پروتئين دامي وارد فاز جديدي شده که از آن جمله توليد محصولات «دستکاري شده ژنتيکي» است. در پي توليد اين محصولات دانشمندان علوم تغذيه، هواداران محيط زيست و پزشکان علوم باليني پزشکي، اما و اگرهايي به اين محصولات وارد کرده و به نظر مي رسد که اين هشدارها چندان هم بي دليل نيست بلکه هشدارهايي است که اساس حيات طبيعي و سير طبيعي تکامل را نشانه گرفته است. «اما و اگر»هاي وارده به اين نوع توليدات و نگراني هاي پژوهشگران علوم زيستي منجر به يک نشست علمي کشورهاي عضو کنوانسيون تنوع زيستي در سال ۱۹۹۵ شد. مذاکرات اين نشست، منجر به تدوين پروتکل محصولات دستکاري شده يا تراريخته موسوم به GMO در سال ۲۰۰۰ شد. اين پروتکل که به «پروتکل کارتاهنا» موسوم شد، از سال۲۰۰۰در دوره هاي ۲ساله تحت عنوان اجلاس متعهدين پروتکل ايمني زيستي تشکيل مي شود. در پنجمين اجلاس متعاهدين پروتکل ايمني زيستي که با حضور بيش از دو هزار نفر از نمايندگان کشورهاي متعهد، سازمان هاي بين المللي، گروه هاي غيردولتي و رسانه هاي عمومي در شهر ناگوياي ژاپن گشايش يافت، دکتر ملبوبي رئيس انجمن بيوتکنولوژي جمهوري اسلامي ايران و دکتر قره ياضي رئيس انجمن ايمني زيستي به نمايندگي از ايران در اين اجلاس شرکت کردند. هم اکنون بيش از ۱۵۰کشور جهان عضو پروتکل ايمني زيستي کارتاهنا هستند و تعدادي از اين کشورها نيز داراي قانون ملي ايمني زيستي هستند. پروتکل کارتاهنا در سال۱۳۸۲ به تصويب مجلس شوراي اسلامي رسيد و ۶سال بعد در مرداد ۱۳۸۸ اين پروتکل تحت عنوان «قانون ملي ايمني زيست» به تصويب نمايندگان رسيد پس از ابلاغ اين قانون به دستگاه هاي اجرايي، مقرر شد آيين نامه اجرايي آن تحت عنوان «آيين نامه اجرايي قانون ايمني زيستي» تدوين و به مرحله اجرا درآيد. در آخرين اقدامات دبير شوراي عالي ايمني زيستي در دي ماه ۱۳۹۰ از نهايي شدن آيين نامه اجرايي اين قانون خبر داد و گفت: به منظور تصويب نهايي، اين آيين نامه به رئيس جمهور ارائه شده تا پس از تصويب توسط وي ابلاغ شود. دکتر عليرضا مرشدي به مهر افزود: يکي از مواردي که در «ايمني زيستي» مورد توجه قرار مي گيرد اين است که فناوري هاي جديد نبايد موجب کاهش تنوع زيستي شوند همين امر منجر به تصويب پروتکل کارتاهنا شد و هدف اين پروتکل رعايت اصول ايمني و زيستي در زمينه انتقال ، دست ورزي و کاربرد سازگارهاي تغيير يافته زنده حاصل از بيوتکنولوژي است که ممکن است اثرات زيانباري بر حفظ و پايداري تنوع زيستي، سلامت انسان، دام و گياه داشته باشد. دبير شوراي عالي ايمني زيستي کشور با اشاره به تدوين آئين نامه اجرايي قانون ايمني زيستي خاطر نشان کرد: تدوين اين آئين نامه در کميته تخصصي دبيرخانه شوراي ملي ايمني زيستي آغاز شد و در آخرين جلسه کميته تخصصي شوراي ملي ايمني زيستي که با حضور نمايندگان دستگاه هاي مربوط برگزار شد، اين آئين نامه نهايي شد و پس از تصويب نهايي توسط رئيس جمهور ابلاغ مي شود. قانون ايمني زيستي جمهوري اسلامي
دکتر علي لاريجاني رئيس مجلس شوراي اسلامي در تاريخ 1388.6.5 قانون ايمني زيستي جمهوري اسلامي ايران که در تاريخ 1388.5.7 به تصويب نمايندگان رسيده است، را طي نامه شماره ۱۸۷۸۴ به رئيس جمهور ارسال کرد. دکتر احمدي نژاد رئيس جمهور نيز اين آئين نامه را طي شماره ۱۰۶۸۲۵ به سازمان حفاظت محيط زيست ابلاغ کرده است.اين قانون يازده ماده و هفت تبصره داشته و در تاريخ 1388.5.21 به تأييد شوراي نگهبان قانون اساسي رسيده است. نتيجه تأخير در تدوين و اجراي قانون
قانوني که اکنون دستورالعمل اجرايي آن تصويب و به رئيس جمهور ارائه شده است داراي پيشينه اي حدود ده ساله است. پس از اجلاس کارتاهنا در سال ۱۳۸۰ کشورهاي عضو ملزم به تدوين، تصويب و اجراي قانون ايمني زيستي شدند و دو سال بعد مجلس شوراي اسلامي اين پروتکل را به رسميت شناخت متعاقب اين تصميم قانوني، قانون ملي ايمني زيستي تدوين و در مرداد ماه ۱۳۸۸ به تصويب رسيد. از آن سال به بعد، اين قانون چندين بار مسير مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان قانون اساسي را براي تصويب نهايي طي کرد (اگر چه در مرداد ماه سال ۱۳۸۷ دولت رسما لايحه قانون ملي ايمني زيستي جمهوري اسلامي ايران را پس گرفته بود)، به هر حال شوراي محترم نگهبان با اشاره به بند ۲ (بار مالي دولت براي اجراي آن) و بند ۳ (مشخص نبودن حدود و اختيارات مجريان) بار ديگر اين لايحه قانوني را پس فرستاد. اتفاق مهمي که در تأخير ابلاغ و اجراي اين قانون رخ داد از دست دادن موقعيت ايران در ميان کشورهاي منطقه در توليد محصولات تراريخته بود. دکتر قره ياضي رئيس «انجمن ايمني زيستي» کشور در اين مورد به خراسان مي گويد: ما به عنوان تنها کشور منطقه خاورميانه در توليد ارقام مختلف برنج تراريخته شناخته شده بوديم و پايلوت توليد اين محصول به شمار مي رفتيم اما برخي تنگ نظري ها و ندانم کاري ها در سطوح بالاي مديريت برخي وزارت خانه ها موجب شد که موقعيت ممتازي که با تلاش دانشمندان ايراني آغاز شده و به نتيجه رسيده بود را از دست بدهيم. وي با اشاره به اين که هدف نهايي اين قانون توليد محصول سالم است، افزود: به دليل اين که اين محصولات در فرآيندي کاملا علمي توليد مي شوند مي توان با اطمينان گفت که محصول تراريخته همان محصول سالم است. ماهيت ايمني زيستي
ايمني زيستي يا Bio Safty دانشي است که در آن به بررسي عملکرد بهداشتي محصولات دستکاري شده ژنتيکي و تأثير آن بر سلامت انسان و محيط زيست مي پردازد. دکتر کرمي عضو هيئت علمي مرکز تحقيقات کشاورزي استان کرمان در اين خصوص مي گويد: مبحث توليد محصولات تراريخته، حساسيت هاي ويژه اي دارد و از اين رو نمي توان نمره صفر يا نمره ۲۰ به آن داد. وي ادامه مي دهد: اين دانش که موضوع پديدار شدن موجود زنده تغيير شکل يافته را بررسي مي کند با موجودي سر و کار دارد که داراي ترکيب جديد مواد ژنتيکي سلولي است که از طريق استفاده از فناوري زيستي به دست آمده است. علاوه بر آن در محصولات تراريخته موضوع دستکاري کردن اسيدهاي نوکلئيک از جمله اسيد دي اکسي ريبونوکلئيک و انتقال مستقيم اسيدهاي نوکلئيک به داخل سلول ها مطرح است. موجودات زنده دست کاري شده، موجودات کاملا جديد ژنتيکي هستند که تنها بخشي از اين تغييرات از طريق جهش کروموزومي يا موتاسيون به وجود آمده است در حالي که بيشتر موتاسيون ها نتايج منفي بر موجود زنده برجا مي گذارند و مابقي تغييرات ژنتيکي در واقع دست کاري انسان بر ترکيب ژني موجود زنده است لذا حرکت براي توليد اين محصولات حرکت بر روي مرز بقاي حيات و نابودي است لذا بررسي بسيار بيشتري نياز دارد تا با اطمينان بتوان به توليد اين محصولات دست زد. کرمي افزود: واقعا نمي دانيم که مصرف کنندگان اين گونه محصولات ژن هاي دستکاري شده را دريافت مي کنند يا خير؟ واقعا نمي دانيم که محيط زيست با پديده هاي جديد محصولات دستکاري شده چگونه سازگاري خواهد يافت؟ واقعا نمي دانيم اگر محصولي که تناژ طبيعي آن ۴ تن است و پس از دستکاري ژنتيکي به تناژ ۱۰ تن برسد، اين محصول چه سرنوشتي را براي مزرعه، ترکيب خاک، موجودات زنده و حتي هواي مزرعه رقم خواهد زد؟ بنابراين اگر قرار است در اين وادي وارد شويم بايد با چراغ دانش و تحقيق وارد شويم و تمامي جوانب امر را در نظر بگيريم. اين پژوهشگر ادامه داد: اين موضوع خيلي مهم است که بدانيم ايران داراي حدود ۱۸۰۰ گونه انحصاري (اندميک) است ( تعداد گونه هاي انحصاري تمامي اروپا نيز حدود ۱۸۰۰ گونه است) و طبيعت ايران تاکنون توانسته با وجود ناملايمات و چالش هاي طبيعي، اين ها را حفظ کند و کشاورزي کشور ما دقيقا براساس تکثير اين گونه ها و استفاده طبيعي از ذخيره هاي ژنتيکي اين گونه هاست. پس شرط عقل رعايت بسيار دقيق «ايمني زيستي» گونه هاي بومي است. مساحت زير کشت
«سطح زيرکشت محصولات تراريخته در جهان ۱۴۸ ميليون هکتار برآورد شده است و اگر مسائلي که مطرح مي کنند درست بود...» اين جمله بخشي از گفت وگوي دکتر قره ياضي رئيس انجمن زيستي ايران با خراسان است. وي در ادامه مي افزايد: و اگر مسائلي که مطرح مي کنند درست بود مسلما موضوع توسعه روزافزون عرصه هاي محصولات تراريخته زير سوال مي رفت و يا سازمان هاي جهاني که مباحث بهداشت و ايمني سلامت جهاني را پي گيري مي کنند مانع از استفاده از اين محصولات مي شدند در حالي که هيچ کدام از اين اتفاق ها رخ نداده و عرصه هاي زيرکشت محصولات کشاورزي تراريخته روز به روز در حال افزايش است. وي تاکيد مي کند: اتفاقا ايران يکي از کشورهايي است که بيشترين مصرف کننده اين گونه محصولات است و محموله هاي سوياي وارداتي از آرژانتين، ذرت وارداتي از مکزيک و برزيل که تامين کننده روغن خوراکي و کنجاله سويا و پودر ذرت است از محصولات تراريخته هستند و اگر کساني ادعا دارند که مصرف اين محصولات مشکل زاست بايد مانع از واردات اين محصول شوند نه اين که از توليد اين محصولات در کشور جلوگيري کنند. قره ياضي ضمن انتقاد شديد از برخي اظهارنظرهاي غيرکارشناسي در اين باره مي افزايد: متاسفانه برخي خودخواهي ها و ندانم کاري ها موجب شد که ايران از رتبه ممتازي که در توليد محصولات تراريخته داشت، عقب افتاده و اکنون برخي از کشورها از جمله برمه و مصر و اوگاندا ايران را پشت سر گذاشته و در سطح جهاني حرف براي گفتن دارند و اين در حالي است که ايران ۱۰ سال پيش بالاترين سطوح زيرکشت اين محصولات را در خاورميانه از آن خود کرده بود. قره ياضي درباره سازهاي مخالف عليه توليدات تراريخته در جهان نيز مي گويد: در سطح جهان هم موضوع مخالفت ها با اين محصولات شنيده مي شود اما اين صداها از سوي دانشمندان نيست بلکه از سوي کمپاني هاي بزرگ توليد سموم و نهاده هاي کشاورزي است زيرا با ورود و توليد اين محصولات به بازار، بازار فروش سم و کود کساد شده است لذا شرکت هاي بزرگ توليدکننده سم با انتشار شايعات و اظهارات غيرکارشناسي و غيرعلمي سعي مي کنند که مصرف اين محصولات را زيان آور و بيماري زا جلوه کنند در حالي که اصلا اين گونه نيست. قانوني بدون سازوکار اجرايي
تصويب دستورالعمل اجرايي ايمني زيستي و ارائه آيين نامه آن به رئيس جمهور که «مرشدي» دبير شوراي عالي ايمني زيستي خبر آن را به مهر اعلام کرده، واکنش کارشناسان حوزه توليد تراريخته را برانگيخت. عضو هيئت علمي پژوهشکده بيوتکنولوژي با اشاره به اين که مجريان شايسته اي براي اجراي اين قانون و سازوکارهاي اجرايي اين قانون در کشور وجود ندارد گفت: اين قانون در حوزه علمي داراي الزاماتي است که متاسفانه به آن ها توجه نشده است و نمي توان به آينده آن اميدواربود. وي که تمايلي به افشاي نام خود ندارد مي افزايد: براي اجرايي کردن اين قانون بايد سازمان حفاظت از محيط زيست با تمام توان کارشناسي و علمي خود به صحنه آمده و بخش بزرگي از کار را قبول کند اما با شناختي که از جو حاکم بر سازمان (حفاظت از محيط زيست) دارم بعيد مي دانم که توان کارشناسي در اين سازمان وجود داشته باشد علاوه بر اين يکي از مخالفان توليد اين محصولات رده هاي بالاي مديريت در اين سازمان هستند و اين اولين سد اجرايي کردن اين قانون است. در سطح وزارت جهاد کشاورزي هم عزمي براي اجراي اين قانون وجود ندارد زيرا بسياري از مديران اين وزارت خانه قبل از اين مخالفت خود را با توليد اين محصولات اعلام کرده اند. وي ادامه مي دهد: با اجراي اين قانون پيش بيني مي شود که موج زير کشت بردن اراضي کشاورزي به محصولات دستکاري شده ژنتيکي در کشور آغاز شود اما بايد توجه داشته باشيد که براي ورود اين محصولات به بازار بايد پروسه هاي آزمايشگاهي طي شود و کشور فاقد اين زيرساخت هاست. براي عرضه اين محصولات بايد برچسب مخصوص مطابق با استانداردهاي جهاني طراحي و بر روي اين محصولات نصب شود اين زيرساخت هم در ايران وجود ندارد زيرا طراحي اين برچسب بايد با مجوزهاي بين المللي باشد و ايران فارغ از اين تعهدات است. اين عضو هيئت علمي دورنماي اجراي اين قانون را فراهم ساختن زيرساخت ها و جواب دادن به چند «اگر» دانسته و مي گويد: اگر تمامي وزارت خانه ها (بدون استثناء) و مجلس شوراي اسلامي در سطح کميسيون کشاورزي، بهداشت و صنايع و سطوح کارشناسي کشاورزي و بهداشت و سازمان هاي دخيل در امر بهداشت و درمان بر اساس اين قانون، تقسيم وظايفي را براي خود تعريف کنند و توليد اين محصولات از سطوح کوچک آغاز و تا سقف حداکثر اراضي زير کشت هم هدفگذاري کنند مي توان به اجراي موفق اين قانون اميدوار بود. به نظر مي رسد که رويکرد جهاني به توليد محصولات دستکاري شده ژنتيکي موجب شده که عرصه هاي کشاورزي ايران نيز به شکل قانونمند و علمي در مسير توليد اين محصولات گام هاي اوليه را برداشته و سازوکارهاي آن نيز تدوين شده است و اکنون که آيين نامه ايمني زيستي به رئيس جمهور ارائه شده، کارشناسان اميدوارند جايگاه از دست رفته ممتاز ايران در توليد محصولات تراريخته بازگشته و کشاورزي ايران شاهد تحولات جدي در کيفيت و کميت محصولات کشاورزي و دامي شود. چکيده گزارش
تصويب دستورالعمل اجرايي توسط کميته تخصصي دبيرخانه شوراي ملي ايمني زيستي و ارائه آيين نامه اين قانون به رئيس جمهور بار ديگر اميدها براي توليد و توسعه محصولات تراريخته در کشور را زنده کرد و کارشناسان اميدوارند توليد اين محصولات که مي تواند جهش قابل توجهي در کشاورزي ايران باشد، به شکلي قانونمند آغاز و قدم هاي بلندتري در خوداتکايي و خودکفايي کشور به محصولات زراعي برداشته شود.اگر چه به ادعاي کارشناسان ايران از جمله کشورهايي است که از حدود ۱۰سال قبل توليد محصولات تراريخته را آغاز کرده است اما به دليل نبود قانوني در اين باره جايگاه ممتاز خود در خاورميانه را از دست داده است و کار به جايي رسيده است که در سايه بي توجهي به اين مهم هم اکنون کشورهايي چون برمه، مصر و اوگاندا گوي سبقت را از ايران ربوده اند و جايگاه قابل قبولي را در بين کشورهاي توليدکننده اين محصولات به دست آورده اند. تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپاریدچهار شنبه 21 دی 1390برچسب:, :: 14:56 :: نويسنده : حمید
گرگ هاي خيابان! نويسنده: غلامرضا تديني راد
هوا خيلي سرد بود. چند دقيقه اي در ايستگاه اتوبوس معطل شدم اما چون عجله داشتم و اتوبوس شرکت واحد دير آمد تصميم گرفتم با تاکسي به خانه بروم. من و يک خانم ديگر که او هم انگار عجله داشت در کنار خيابان منتظر تاکسي شديم و يک خودروي پژوپارس که پسري جوان راننده آن بود با زدن چند بوق در مقابل ما توقف کرد. من با انگشت اشاره مسير مستقيم را نشان دادم و سوار خودرو شدم اما قبل از آن که آن خانم ديگر هم سوار شود راننده با سرعت حرکت کرد.از اين رفتار راننده پژو تعجب کردم و با عصبانيت گفتم توقف کن مي خواهم پياده شوم. راننده خودرو با لبخندي مرموزانه از داخل آينه نگاهم کرد و گفت: چشم! او چند متر جلوتر توقف کرد و به محض آن که در خودرو را باز کردم تا پياده شوم، پسر جوان ديگري که آن جا ايستاده بود خيلي سريع جلو آمد و سوار شد. او روي صندلي عقب در کنارم نشست و چاقوي بزرگي را روي گلويم گذاشت و با لحني تهديدآميز گفت: اگر صدايت دربيايد تو را مي کشم و... . «سميه» با چشماني گريان در دايره اجتماعي کلانتري شفاي مشهد افزود: راننده خودرو با سرعت جنون آميزي در مسير صدمتري کمربندي مشهد رانندگي مي کرد و پس از چند دقيقه به سمت منطقه خين عرب تغيير مسير داد. در اين لحظه من که سرگيجه عجيبي داشتم از شدت ترس و دلهره و نگراني دچار تشنج و بيهوشي شدم و ۲ جوان حيوان صفت که با ديدن اين صحنه وحشت کرده بودند در کنار خياباني مرا از خودرو به بيرون پرت کردند و متواري شدند.شاهدان ماجرا بلافاصله به کمکم آمدند و مرا به کلانتري انتقال دادند اما متاسفانه هيچ کدام از آن ها موفق نشدند مشخصات پلاک خودرو گرگ هاي خيابان را يادداشت کنند.«سميه» گفت: خدا به من خيلي رحم کرد ولي واقعا خانم هاي جوان بايد مراقب باشند و سوار خودروهاي شخصي مسافربر نشوند.فرمانده پليس مشهد در اين باره گفت: با اعلام شکايت زن جوان، افسران آگاهي کلانتري ۱۹ مشهد به طور ويژه وارد عمل شدند و با انجام اقدامات وسيع اطلاعاتي تحقيقات گسترده و انجام چهره نگاري دو متهم پرونده را شناسايي و در اقدامي ضربتي دستگير کردند.سرهنگ پاسدار احد کريمي گفت: تحقيقات از اين دو متهم براي کشف ديگر اقدامات مجرمانه آن ها ادامه دارد تا با تکميل پرونده، اين دو متهم براي رسيدن به سزاي اعمال ننگين خود به مراجع قضايي معرفي شوند. تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپاریدچهار شنبه 21 دی 1390برچسب:, :: 14:51 :: نويسنده : حمید
نويسنده: سيدخليل سجادپور
سرد و گرم
دخترك دكمه هاي كت مادربزرگ را كه زمستان سه سال پيش مرده بود تو تن آدم برفي فرو كرد و عقب ايستاد. او را تماشا كرد و لبخند زنان گفت:حالا تواَم واسه خودت يه دست لباس گرم داري.
تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید به نظرت کار درستیه؟!
زن جوان با دست لرزان قاب عکس خوابیده روی دراور را برداشت.آن را محکم به سینه فشرد.خواست به عکس نگاه کند که سوال جوان او را متوجه خود کرد. - نگفتی؟! زن قاب را آهسته زیر تخت گذاشت. بغض را فرو داد و گفت:دیگه برام مهم نیست چی پیش می آد!!! تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 22:17 :: نويسنده : حمید
دوستش داری؟
دوستش داری؟ زن جوان به نشانه تایید چشم بر هم گذاشت. اشک روی گونه اش سر خورد و روی برگ یک از گلها افتاد. دلیل تموم کم محلی هات ام اون بود؟ درسته. مرد دو بار با دست روی زانو زد:آخه چرا اون؟! زن رو گرداند.با دیدن او لبخند زد:واسه این که... رو به مرد کرد:تا حالا بهم آزار نرسونده.دوستم داره. مرد نیش خند زد:خودش بهت گفت؟ درسته که بی زبونه ولی نگاه نگرونش برام حرف می زنه. مرد ایستاد.با انگشت اشاره دو سه بار به گیج گاه زد:دیوونه شدی. و رفت. چندمتر آن سو تر گوشه ایی مخفی شد.آن دو را دید که روبروی هم نشسته اند.زن سیبی جلوی او گرفت او به آرامی سیب را گرفت.آن را بویید و دوباره به زن برگرداند. و با اشاره ی دست از او خواست تا به سیب گاز بزند. چند روز بعد زن در سانحه ی رانندگی به شدت مجروح شد و تا چند ماه قادر به انجام کار نبود.روزی که به سر کار برگشت او را ندید. نگران و مضطرب سراغ او را از همکارش گرفت. مرد آه کشید:متاسفم.پیتر از غصه ی دوری شما مرد. دو هفته لب به غذا نزد. زن چند شاخه گل از باغچه چید.به کنار باغچه ی او رفت. دسته گل را جلوی در گذاشت.دست به سینه ایستاد. با صدای بغض آلود گفت:همیشه به یادتم پیتر.شامپانزه ی مهربون.
نویسنده:سهیل میرزایی تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپاریدسه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 22:16 :: نويسنده : حمید
یه روزی یه مرده نشسته بوده و داشته روزنامه اش رو می خونده که زنش یهو ماهی تابه رو می کوبه تو سرش! سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 22:15 :: نويسنده : حمید
یکی از دوستان که مدتی پیش به عنوان مدرس در یکی از دانشگاه ها مشغول به کار شده بود از خاطرات دوران تدریسش نقل میکرد: سر یکی از کلاس هایم توی دانشگاه ، دختری بود که دو ، سه جلسه اول ،ده دقیقه مانده بود کلاس تموم بشه ، زیپ کوله اش رو میکشید و میگفت : استاد ! خسته نباشید !!! البته من هم به شیوه همه استاد های دیگه به درس دادن ادامه میدادم و توجهی نمی کردم! یه روز اواخر کلاس زیر چشمی میپاییدمش ! به محض این که دستش رفت سمت کوله ، گفتم : خانوم !!! زیپتو نکش هنوز کارم تموم نشده !!!!! همه کلاس منفجر شدن از خنده ، نتیجه این کار این بود که دیگه هیچ وقت سر کلاس بلبل زبونی نکرد!!!! هیچ وقت هم دیگه با اون کوله ندیدمش توی دانشگاه !!! تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپاریدسه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 22:13 :: نويسنده : حمید
یک روز بز زنگوله پا از بچه هاش خداحافظی کرد که برود دشت و صحرا علف بخورد و برایشان شیر بیاورد. مامان بزی به بچه ها سپرد که در را به روی مامور گاز و برق و آب و گرگ باز نکنند. بچه ها هم که بر خلاف آمار و ارقام رسمی گرسنه بودند به مادرشان قول دادند که در را باز نکنند. چند دقیقه که گذشت گرگ که دید بز زنگوله پا از خانه بیرون رفته در خانه را زد. شنگول پرسید: کیه؟ گرگ گفت: منم، منم مادرتون شیر یارانه ای آوردم براتون. شنگول گفت: تو مادر ما نیستی. چون دروغ می گی خیلی وقته م.مه ی شیر یارانه ای رو لولو برده. گرگ با دست زد تو پیشانیش و رفت و چند دقیقه ی دیگه آمد و در زد و گفت: منم، منم مادرتون شیر مدت دار آوردم براتون. منگول گفت: اگه تو مادر مایی بگو ببینم یه پاکت شیر رو چند خریدی؟ گرگ کمی فکر کرد و گفت: هزار تومن. منگول گفت: برو گرگ بی حیا! و مادر ما نیستی چون شیر در عرض این هفته شده هزار و صد تومن هرچند نرخ تورم هنوز یه رقمیه! گرگ دوباره زد به پیشانیش و رفت بقالی محلشون ولی هرچیزی خواست برای بچه ها بخرد آنقدر گران شده بود که نتوانست و دست از پا درازتر برگشت پشت در و کوبید به در و گفت: بچه ها! منم، منم مادرتون، با وجود کنترل قیمت ها هیچی نتونستم بخرم براتون. شنگول خندید و گفت: بچه ها! بچه ها! بدوین بیاین مامان اومده. و در را باز کرد و گرگ پرید تو و شنگول و منگول را یک لقمه ی چپ کرد، بعد از مسوولان که این فرصت را برایش فراهم کرده بودند تشکر کرد و نگاهی به اطراف انداخت و لامپ کم مصرف خانه را خاموش کرد که در مصرف منابع محدود انرژی صرفه جویی بشود و راهش را کشید و رفت. اما بچه ها بشنوید از آن طرف که مامان بزی رفت و رفت تا برسه به صحرا و دشت ولی همه جا شده بود باغ و ویلای شخصی و جاده ی آسفالته.همینجور که دنبال یک وجب علف می گشت یک بی ام دبلیو کروکی کنارش ایستاد و پسر جوانی که راننده اش بود و باباش سالیانه از یک کارمند فلک زده کمتر مالیات می داد گفت: آبجی! میای بریم کثافتکاری؟ ننه بزی این طرف را نگاه کرد، آن طرف را نگاه کرد، وقایع کاشمر و استخر صدف و خمینی شهر را در ذهن مرور کرد و به خاطر امنیتی که وجود دارد احساس آرامش خاطر کرد، بعد یاد قیمت شیر افتاد. خلاصه چند لحظه ای چک و چانه زدند و بی ام دبلیو گرد وخاک کرد و دور شد و وقتی گرد و خاک کنار رفت مامان بزی دیگر کنار جاده نبود. شب که مامان بزی با دست پر به خانه رسید دید در بازست. اول با خودش گفت کی در را باز گذاشته؟ اینجوری که بر اثر تبادل گرمایی بیرون و داخل خونه کلی انرژی با ارزش هدر می ره بعد ترسید که نکند صاحبخانه با حکم تخلیه آمده ولی وقتی داخل شد حبه ی انگور از زیر میز بیرون پرید و ماجرا را برایش تعریف کرد. ننه بزی که شنید بچه هایش را گرگ خورده دو دستی زد تو سرش و گفت: خاک به سرم شد! گوشت کیلویی هیجده هزار تومن رو گذاشتم دم دست گرگ! بعد ماشین حساب برداشت و وزن شنگول و منگول را حساب کرد و دوباره زد تو سر خودش. تازه یادش افتاد که دو نفر هم سهمیه ی یارانه ی نقدی اش کم می شود برای همین دوباره زد توی سرش و به حبه ی انگور گفت تو بشین سریال ستایش رو ببین که وقتی برگشتم برام تعریف کنی من هم میرم دخل گرگه رو بیارم. بعد رفت بالا پشت بام خانه ی گرگه و پا کوبید. گرگه که یک بسته سوپ آماده را با سه لیتر آب قاطی کرده بود تا شکم بچه هایش را سیر کند دید خاک از سقف ریخت تو سوپ، فریاد زد: کیه کیه! تاپ تاپ می کنه، سوپ منو پر خاک می کنه! بچه ی وسطی گفت: بابا گرگی! شعرت قافیه نداشت. گرگ چنان ناسزایی به بچه اش گفت که حتا روزنامه ی پرتیراژ صبح هم رویش نمی شود آن را تیتر درشت بکند. یکی از بچه گرگها گفت:بابا!سوپ به جهنم! بگو از جلو دیش بره کنار خیر سرمون داریم فارسی وان می بینیم ها! گرگ این را که شنید رفت تو کوچه و بزی را دید. بعد با بز زنگوله پا قرار گذاشتند که عصر وسط جنگل دوئل کنند، حالا چرا همان موقع دوئل نکردند شاید می خواستند خبر بیست و سی را ببینند و بعد با خیال راحت بمیرند. گرگه رفت پیش دندانپزشک و گفت که چون چند ساعت دیگر باید شکم یک بز را پاره کند می خواهد دندانپزشک دندان هایش را تیز کند. دندانپزشک محترم وقتی هزینه ی تیز کردن دندان را گفت دود از مخ گرگ بلند شد و گرگ گفت: ببینم مگه شما دندانپزشک ها قسم نخوردید؟ دندانپزشک فاکتور خرید جنس هایش را که با وجود پیشرفت علم و تکنولوژی و خودکفایی در تمامی زمینه ها ده دست می چرخید تا وارد کشور شود نشان گرگ داد، مالیات ارزش افزوده را حساب کرد، پول برق و آب و هفته ای یک بار تنظیم دیش ماهواره را هم به اقلام اضافه کرد. گرگ سوتی کشید و دست کرد جیب اش یک نخود درآورد و گفت: من با این نخود می خواستم شب برای بچه ها آش بپزم اون رو هم می دم به شما. دندانپزشک که لجش درآمده بود تمام دندان های گرگ را کشید و به جایش پنبه گذاشت. بز زنگوله پا هم رفت پیش استاد آهنگر و گفت که شاخ هایش را تیز کند. استاد هم هزینه ی تیز کردن شاخ را که اتحادیه داده بود ضربدر افزایش قیمت میلگرد کرد و حاصل را دو بار در ارزش افزوده ضرب کرد و کل هزینه را غیر نقدی با مامان بزی حساب کرد. وقتی از جاش بلند شد چون حسابی سرحال آمده بود شاخ های بز زنگوله پا را جوری تیز کرد که انگار شاخ خواهر مادر خودش باشد و بهش گفت: برو زن! خدا به همرات! اگه گرگ نخوردت باز هم به ما سر بزن بعد نشست پای دیس پلوی هندی و با دست شروع کرد به خوردن خلاصه بچه ها، در دوئلی که در اعماق جنگل درگرفت مامان بزی زد و شکم آقا گرگه را پاره کرد ولی اگر فکر می کنید بعد از یک روز که از هضم شدنشان گذشته بود شنگول و منگول از آن تو پریدند بیرون باید بهتان عرض کنم که بیلاخ! از شکم گرگه فقط باد معده خارج شد. بز زنگوله پا وقتی دید چیزی توی شکم به پشت چسبیده ی گرگ بینوا نیست خواست راهش را بکشد و برود که یک دفعه یک ون کنار پایش ترمز کرد و او را به جرم زنگوله بستن به پا برای جلب توجه در انظار عمومی و به خطر انداختن سلامت جنگل سوار ون کردند و بردند و هرچی مامان بزی گفت که بز زنگوله پاست به خرج شان نرفت که نرفت. حبه ی انگور هم وقتی سریال ستایش تمام شد یک ساعتی اشک ریخت و بدبختی های خودش یادش رفت بعد هم گرفت خوابید و تا صبح خواب های خوش دید. تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپاریدسه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 22:11 :: نويسنده : حمید
پیرمرد به همسرش گفت بیا به یاد گذشته های دور، به محل قرارمان در جوانی برویم. من میروم تو کافه منتظرت می مانم و تو بیا سر قرار. بعد بنشینیم و حرفای عاشقانه بزنیم. سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 22:6 :: نويسنده : حمید
روزی روزگاری، پیرزن فقیری توی زبالهها دنبال چیزی برای خوردن میگشت که چشمش به چراغی قدیمی افتاد آن را برداشت و رویش دست کشید. میخواست ببیند اگر ارزش داشته باشد آن را ببرد و بفروشد. در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد. پیرزن چراغ را پرت کرد، با ترس و تعجب، عقب عقب رفت و دید که چند قدم آن طرفتر، غول بزرگی ظاهر شد. غول فوری تعظیم کرد وگفت: نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصههای جوراجوری که برایم ساختهاند، را نشنیدهای؟ حالا آرزو کن تا آنرا در چشم به هم زدنی برایت برآورده کنم، اما یادت باشد که فقط یک آرزو! پیرزن که به دلیل این خوش اقبالی توی پوستش نمیگنجید، از جا پرید و با خوشحالی گفت: الهی فدات شم مادر! اما هنوز جمله بعدی را نگفته بود که فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد. و مرگ او درس عبرتی شد برای آنها که زیادی تعارف میکنند. تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپاریدسه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 22:4 :: نويسنده : حمید
تبلیغات هزینه نیست سرمایه است
کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید
با باز شدن در ساختمان شرکت، نوشین که گوشه سالن پشت میز نشسته بود و مشغول تایپ نامهای بود، از گوشه چشم نگاه مختصری به سمت در انداخت و دوباره به کار خود ادامه داد. اما ناگهان مثل جن گرفتهها از جا پرید و به سمت زن میانسالی که در آستانه در ایستاده بود با آشفتگی گفت: عمهجان! شما اینجا چه کار میکنین؟
نوشین با نگرانی نگاهی به سمت اتاق رئیس شرکت انداخت و بعد به عمه گفت: ولی شما که دیده بودین! مگه من بچهام؟ عمهجان روی مبل راحتی که رو به روی میز کار نوشین بود، نشست و با خونسردی گفت: همچین زیاد هم بزرگ نیستی! تازه تو امانتی دست من. این چند ماهی که دانشگاه قبول شدی و از شهرستان اومدی، مثل تخم چشمم از تو مراقبـت کردم، حالا که کار پیدا کردی و بر خلاف میل من... نوشین با گستاخی حرف عمهاش را قطع کرد و گفت: سرکار اومدن من با رضایت بابام بوده. بنابراین فکر نمیکنم که کسی حق اظهار نظر داشته باشه. عمهجان نگاهی به نوشین انداخت و بعد در حالی که با دست راست، پشت دست چپش را به آرامی میمالید از روی خوش قلبی گفت: ولی من فکر میکنم تا وقتی که با من زندگی میکنی، مسئولیت تو به عهده منه، من هم حق دارم که در مورد سرنوشت تو نگران باشم. تازه من فکر نمیکنم بابات بدونه که تو مییای، سرکار. و نگاه نافذ خود را به چهره برافروخته نوشین دوخت که یک شال سبز رنگ روی سرش گذاشته بود. نوشین که با شنیدن این حرف تا بنا گوش سرخ شده بود در حالی که سعی میکرد خشم خود را پنهان کند، با لحن نیشداری گفت: ما داریم تو یه دوره و زمونه دیگه زندگی میکنیم عمه خانوم! الان خیلی از مـعیارها و ملاکها تغییر کردن. حتی آدمهای فسیل شده هم اینو میفهمن! عمهجان سری تکان داد و گفت: اما دخترجان! من فکر نمیکنم حتی آدمهای فسیل شده هم منکر وقار و نجابت و شخصیت برای یه دختر جوون باشن! نوشین میخواست چیزی بگوید که ناگهان در شرکت باز شد و مرد جوان خوش تیپی که کیف سامسونت در دست داشت، وارد شد. نوشین که با دیدن مرد جوان آشکارا دستپاچه شده بود، با دستپاچگی با او سلام و احوالپرسی کرد. مرد جوان در حالی که به طرف اتاق رئیس شرکت میرفت، پرسید: پدر هستند دیگه، نه؟ نوشین جواب داد: بله! بله! تشریف دارن. وقتی مرد جوان وارد اتاق شد و در را پشت سرخودش بست، نوشین هیپنوتیزم شده روی صندلی خود نشست. عمهجان در حالی که با لبخند معنا داری نوشین را نگاه میکرد، به آهستگی گفت: آهان! پس ماجرا اینه! نوشین با لحن بیاعتنایی گفت: چی اینه؟ عمهجان سرش را جلو آورد و با مهربانی گفت: ببین دخترجان! ازدواج خوبه! ازدواج با یه آدم پولدار خیلی خوبه! ازدواج با یه آدم پولدار باشخصیت که دیگه نورعلی نوره! اما هر کاری راهی داره. با رنگ و لعاب و قر و اطوار که آدم نمیتونه شریک آینده زندگیش رو پیدا کنه. میتونه؟ نوشین با دلخوری و لحن تندی گفت: منظورتون چیه؟ عمهجان با صداقت گفت: منظورم اینه که پسر آقای رئیس خیلی جوان برازنده و شایستهای به نظر میاد، اما فکر نمیکنم از اون دست جوونایی باشه که گول ظاهر افراد رو میخورن و بر اساس اون تصمیم میگیرن. نوشین که دوباره مثل لبو قرمز شده بود، خشمآلود گفت: عمه دیگه دارین شورشو در میارین. من هر کاری میکنم به خودم مربوطه. شما هم... اما در همین هنگام در اتاق آقای رئیس باز شد. نوشین با عجله از جا جهید و در حالی که به در اتاق چشم دوخته بود، با لحنی که هم التماس آمیز بود و هم آمرانه به عمهاش گفت: برین عمه! برین! تو رو خدا! زود باشین. عمه خانم اخمی کرد و گفت: وا! چه بیتربیت! مگه من طاعون دارم بچه؟! نوشین که با نگرانی از در اتاق چشم بر نمیداشت، دوباره گفت: عمه! بحث نکن! برو. عمه گفت: نکنه روت نمیشه که آقای رئیس و پسرش منو با تو ببینند هان؟ به کلاس خانوم نمیخورم؟ و بعد رویش را به سمت دیگر برگرداند و با سماجت گفت: اصلا حالا که اینطور شد از جام تکون نمیخورم. دختره بیحیا! دو ترم درس خونده واسه من چه حرفهایی میزنه! آقای رئیس و پسرش صحبت کنان از اتاق خارج شدند و چند لحظه بعد پسر جوان از پیرمرد خداحافظی کرد و به دنبال کاری رفت. آقای رئیس موقع بازگشت به اتاقش متوجه حضور عمهجان شد. لبخند زنان جلو آمد و مؤدبانه سلام و احوالپرسی کرد. نوشین به اجبار، عمهاش را به آقای رییس معرفی کرد. عمهجان و آقای رئیس مشغول صحبت با هم شدند و به نظر میرسید که از صحبتهایشان لذت میبرند. بالاخره عمه خانم خداحافظی کرد و خواست برود که ناگهان گویا چیزی یادش آمده باشد، در حالی که زیپ ساکش را باز میکرد، به نوشین گفت: داشت یادم میرفت. کوفته درست کرده بودم. گفتم برات بیارم. دلم نمیخواد هله هوله بیرون رو به جای ناهار بخوری. شدی یه مشت استخون! نوشین بیدلیل خجالت کشید و سرخ شد. آقای رئیس با شنیدن اسم کوفته بیاختیار خنده کنان گفت: وای! کوفته! خانوم غفوری من سالهاست کوفته نخوردم. عمهجان با شنــیدن این حرف با خوشحالی گفت: لطفا شما هم میــل کنین. تعداد کوفتهها زیاده. خوشحال میشم. باورکنین دستپختم بد نیست. آقای رئیس با رضایت خاطر گفت: خیلی ممنون! چرا که نه! با کمال میل. با رفتن عمهجان، نوشین نفس راحتی کشید. نصف بیشتر کوفتهها را گرم کرد و برای آقای رئیس برد. آقای رئیس با ولع کوفتهها را میخورد و به به و چه چه میکرد. نوشین هم قند توی دلش آب میشد و از اینکه عمه جانش توانسته بود دل پدر شوهر آیندهاش را به دست بیاورد، خیلی خوشحال بود.
در واقع از آن روز به بعد رفتار آقای رئیس با نوشین روز به روز مهربانانهتر و صمیمیتر میشد. پسرش هم از آن حالت بیاعتنایی بیرون آمده بود و با گرمی و صمیمیت با نوشین برخورد میکرد. نوشین حتی حس میکرد که نـگاه پدر و پسر تغییر کرده است و در چشمانشان دوست داشتن عجیــبی موج میزند. دل توی دل نوشین نبود و هر شب با رویاهای شیرین به خواب میرفت او دلش میخواست وقتی وصلت سر میگیرد دماغ عمه جانش را به خاک بمالد و به او بفهماند که بزک دوزک او بیفایده نبوده است. عمهجان بیشتر اوقات به محل کار او میآمد و برایش ناهار میآورد. البته نوشین دیگر ناراحت نمیشد. چون پدر شوهر آیندهاش و حتی پسرش ظاهرا خیلی از آن غذاها خوششان میآمد و این برای نوشین یک موفقیت بزرگ بود. فقط باید هر بار به نصیحتهای عمهاش درباره شخصیت و وقار و متانت گوش میداد که برایش ارزشی نداشت و همیشه توی دلش میگفت: عمه خانوم! تو چی حالیته. تو اگه لالایی بلد بودی پس چرا خودت خوابت نبرد. اینجوری عزب اوقلی موندی! تا اینکه سرانجام یک روز آقای رئیس، نوشین را به دفتر خودش فرا خواند. قلب نوشین تند میزد و احساسی مرموز به او میگفت که بالاخره روز موعود فرا رسیده است. آقای رئیس با مهربانی از هر دری صحبت میکرد. اما نوشین بیصبرانه منتظر بود تا حرف اصلی را از دهان او بشنود. توی دلش چهره عمهاش را تصور میکرد که با شنیدن خبر خواستگاری چه جوری میشود و از این تصور با بدجنسی خندهاش میگرفت. تا اینکه سرانجام آقای رئیس گفت: میدونی عزیزم هیچ چیزی به اندازه یه ازدواج خوب نمیتونه آدم رو خوشبخت کنه. نوشین با شادی توی دلش گفت: میدونم! میدونم! حرفت رو بزن! طفره نرو. آقای رئیس آهی کشید و گفت: بعد از فوت همسرم، من و پسرم واقعا خیلی تنهایی کشیدیم. سالهای بدی رو پشت سر گذاشتیم. نوشین سعی میکرد خودش را آرام و خونسرد نشان بدهد اما در درونش غوغا به پا بود و دلش میخواست به هوا بپرد. آقـــای رئیـــس ادامه داد: حضور یه زن خوب میتونه به زندگی ما رنگ و روی تازهای بده. در واقع یه ازدواج موفق میتونه برای هر دو نفر ما کمک بزرگی باشه. نوشین میخواست از خوشحالی غش کند. آقای رئیس کمی خودش را جلو کشید و لبخندی زد و ادامه داد: راستش ما خیلی راجع به این موضوع فکر کردیم. چطور بگم حرف امر خیره. نوشین به زور چهره یک دختر خجالتزده معصوم را به خودش گرفته بود ولی در واقع از اینکه میدید بالاخره تیرش به هدف خورده است میخواست پرواز کند. آقای رئیس سرفهای کرد و گفت: من چند بار عمهخانم شما رو اینجا ملاقات کردم. زن بسیار معـــقول ، متــین، کامل و باسوادیه. از این زنهــا دیگه کمتر پیدا میشن. هم من و هم پسرم فکر میکنیم که اون برای همسری من بسیار شایسته و مناسبه. البته من اصلا قصد ازدواج نداشتم ولی دیدن عمه شما... نوشین دیگر چیزی نمیشنید. گویا یک دفعه یک پارچ آب یخ روی سرش خالی کرده باشند. وسط اتاق ایستاده بود و هاج و واج با دهان نیمه باز به دهان آقای رئیس که باز و بسته میشد نگاه میکرد و عمهجان را میدید که مثل یک پروانه دور آقای رئیس بال بال میزند و در حالی که انگشت اشارهاش را به طرفش تکان تکان میدهد، میگوید: حالا دیدی حق با من بود! دیدی حق با من بود! منبع: http://ksabz.net سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 22:3 :: نويسنده : حمید
یک زوج در اوایل 60 سالگی، در یک رستوران کوچیک رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.ناگهانیک پری کوچولوِ قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستین و درتمام این مدت به هم وفادارموندین ، هر کدومتون می تونین یک آرزو بکنین.خانم گفت: اووووووووووووووووه ! من می خوام به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر کنم.پری چوب جادووییش رو تکون داد و اجی مجی لا ترجی سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 21:59 :: نويسنده : حمید
یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد.
این مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر میشد. اما اگر در طبقه ای دری را باز می کردند باید حتما آن مرد را انتخاب می کردند و اگر به طبقه ی بالاتر
می رفتند دیگر اجازه ی برگشت نداشتند و هرکس فقط یک بار می توانست از این مرکز استفاده کند. روزی دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید رفتند تا شوهر مورد نظر خود را پیدا کنند.
در اولین طبقه، بر روی دری نوشته بود:
"این مردان، شغل و بچه های دوست داشتنی دارند."
دختری که تابلو را خوانده بود گفت: خوب، بهتر از کار داشتن یا بچه نداشتن است ولی دوست دارم ببینیم بالاتری ها چگونه اند؟ پس به طبقه ی بالایی رفتند…
"این مردان، شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند." دختر گفت: "اووووه اوووووه… طبقه بالاتر چه جوریه…؟" طبقه ی سوم:
"این مردان شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ی زیبا دارند و در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند."
دختر: وای…. چقدر وسوسه انگیر… ولی بریم بالاتر
و دوباره رفتند…
طبقه ی چهارم: "این مردان شغلی با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی دارند.دارای چهره ای زیبا هستند. همچنین در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند و اهداف عالی در زندگی دارند" آن دو واقعا به وجد آمده بودند…
دختر: وای چقدر خوب. پس چه چیزی ممکنه در طبقه ی آخر باشه؟
پس به طبقه ی پنجم رفتند…
"این طبقه فقط برای این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند!
از این که به مرکز ما آمدید متشکریم و روز خوبی را برای شما آرزومندیم!" سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 21:55 :: نويسنده : حمید
منبع ايران اکتور :داستان طنز خلاصه كلام به هر جان كندني كه بود به مقصد رسيديم. بعد از مدتي در باز شد و قيافه پدر و مادر عروس خانم از دور نمايان شد. چشمتان روز بد نبيند! پدر عروس كه فكر مي نمود من بوده ام كه ارث باباي خدا بيامرزشان را بالا كشيده ام، چنان جواب سلامم را داد كه ديگر يادم رفت به او بگويم مرا به غلامي بپذيرد، از همين حالا معلوم بود كه بيشتر از غلامي و نوكري خانواده شان چيزي به من نمي ماسد!! مادر عروس خانم نيز چنان برو بر به چشمانم خيره شده ورانداز مي نمود كه اولش فكر كردم قرار است خداي نكرده با ايشان ازدواج كنم، فقط مانده بود بگويد كه جورابهايت را هم در بياور ببينم پاهايت را سنگ پا زده اي يا نه!!! بعدش هم نوبت خواهر ها و برادرها عروس رسيد. معلوم بود كه از حالا بايد خودم را روزي حداقل يك فصل كتك خودرن از دست برادرهاي عروس آماده مي نمودم. به خاطرهمين هم با خودم تصميم گرفتم كه اگر زبانم لال با عروسي ما موافقت شد سري به اداره بيمه «فدائيان راه ازدواج» زده و خودم را بيمه «شكنجه زناشوئي» و بيمه «بدنه شخص ثالث» كنم! علي ايحال، بعد از مدتي انتظار و لبخند ها و سرفه ها و تعارف هاي مكش مرگما تحويل هم دادن، عروس خانم هم با سيني چاي قدم رنجه فرمودند. عروس كه چه عرض كنم، دست هر چي مامان گودزيلا را از پشت بسته بود! بعد از اينكه چاي جوشيده دست خانوم خانوما را ميل كرديم، پدر عروس خانم شروع به صحبت نمود. ايشان آنقدر از فوايد ازدواج و اينكه نصف دين در همين عمل خير گنجانده شده است و بعدش هم بايستي ازدواج را ساده برگزار كرده و خرج بالاي دست داماد نبايد گذاشت، گفت و گفت كه به خود اميدوار شدم و كم كم آن رفتار خشن اولشان را به حساب ظاهر بيني و قضاوت ناعادلانه خودم گذاشتم. پس از اينكه سخنان وزير ارشاد، پدر زن آينده به پايان رسيد وزير جنگ، مادر زن عزيز شروع به طرح سوالات تستي به سبك كنكور سراسري كرد. ابتدا مادر عروس با يك لبخند مليح و دلنشين واز شغل اينجانب سوال نمود. من هم با تمام صلابت خودم را كارمند معرفي كردم. كفر ابليس عارضتان نگردد!! مادر عروس كه انگار تيمور لنگ قرار است دوباره به ايران حمله كند چنان جيغي زده و به گونه اي مرا به زير رگبار ناسزاهاي اصيل پارسي رهنمون ساخت كه از ترس نزديك بود، دو پاي داشته را با دو دست ديگر به هم پيوند زده و چهار نعل از پنجره اطاق پذيرايي طبقه پنجم ساختمان به بيرون پريده و سفر به ولايت عزرائيل را آغاز نمايم. در ادامه جلسه بازجويي (ببخشيد خواستگاري) خواهر بزرگتر عروس از من راجع به ويلاي شمال و اينكه قرار است تعطيلات آخر هفته را با خواهر جانشان به ماداگاسكار تشريف برده يا سواحل دلپذير شاخ آفريقا، سولات بسيار مطبوعي را مطرح نمودند. خانمم نيز از فرصت بدست آمده استفاده ابزاري كرده و مدل ماشيني را كه قرار بود خواهر فرخ سرشتشان را سوار آن بنمايم از من جويا شد. بنده نديد بديد هم كه تا حالا توي عمر شريفم بهترين ماشيني كه سوار شده ام اتوبوس شركت واحد بوده است از اينكه توانايي حتي خريد يك روروك يا سه چرخه پلاستيكي اسباب بازي را نيز نداشته و نمي توانستم همراه با خواهر دردانه ايشان سوار بر «اپل كوراساو» و «دوو سيلويا» و «پيكان خميري» در خيابانهاي «شهرك شرق و مير عروس و خوشبخت آباد» ويراژ داده و دلم ديمبو و زلم زيمبو راه بيندازم كمال تأسف و تأثر عميق خويش را بيان نمودم. باباي عروس هم كه در فوايد ساده برگزار كردن مراسم عروسي يك خطبه تمام سخنراني كرده بود از من براي دخترشان سراغ خانه دوبلكس با سقف شيبدار، آشپزخانه اپن و دستشويي كلوز و خلاصه راحتتان كنم كاخ نياوران را مي گرفت. هر چند كه حضرت اجل نيز بعد از اينكه فهميد داماد آينده شان خانه مستقل نداشته و قرار است اجاره نشيني را انتخاب نمايد نظرشان در مورد دامادهاي گوگولي مگولي برگشته و به من لقب «گداي كيف به دست» را هديه نمودند! بعد از تمام اين صحبتها نوبت به سوالات عروس خانم رسيد. اولين سولا ايشان در مورد موسيقي بود و اينكه بلدم ارگ و گيتار و تنبك بزنم يا نه؟ واقعاً ديگر اين جايش را نخوانده بودم. مثل اينكه براي داماد شدن شرط مطربي و رقص باباكرم نيز جزء واجبات شده بود و ما خبر نداشتيم! دومين سوال ايشان هم در مورد تكنولوژي مخابرات خلاصه مي شد، عروس خانم تلفن موبايل را جزء لاينفك و اصلي زندگي آينده شان مي دانستند، من هم كه تا حالا بهترين تلفني كه با آن صحبت كرده ام تلفن عمومي سر كوچه مان بوده توي دلم به هر كسي كه اين موبايل را اختراع كرده بود بد و بيراه گفته و از عروس خانم به خاطر نداشتن موبايل عذر خواهي نمودم. بعد از اين كه عروس خانم فهميد كه از موبايل هم خبري نيست سگرمه هايش را درهم كرده و مرا يك «بي پرستيش عقب افتاده از دهكده جهاني آقاي مك لوهان» توصيف نمود، البته داغ عروس خانوم هنگامه كه متوجه شد بنده بي شخصيت از كار با اينترنت و ماهواره هم سر در نياورده و نمي توانم مدل لباس عروسي ايشان را از آخرين «بوردهاي مد 2000 افغانستان» بيرون بياورم، تازه تر شده و چنان برايم خط و نشان كشيد كه انگار مسبب قتل «راجيو گاندي» در هندوستان عموي بنده بوده است و لاغير! در ادامه سوالات فوق، عليا مخدره از من توقع برگزاري مراسم عروسي در باشگاه يا هتل را داشتند، چون به قول خودشان مراسم عروسي كه توي باشگاه برگزار نشود باعث سر شكستگي جلوي فاميل و همسايه ها مي شود! والله، اينجايش كه ديگر برايم خيلي جالب بود ما تا حالاديده بوديم كه باشگاه جاي كشتي گرفتن و فوتبال و واليبال بازي كردن است ولي مثل اينكه عروس خانم ها جديد زمين چمن و تشك و تاتامي را با محضر ازدواج اشتباه گرفته اند، الله اعلم! سوال چهارم هم به تخصص بنده در نگهداري و پرستاري از «گربه ها و سگهاي ايشان» در منزل آينده مربوط مي شد كه اين بار ديگر جداً نياز به وجود متخصصين باغ وحش شناسي و انجمن دفاع از حقوق بقاي وحش احساس مي گرديد تا براي به سرانجام رسيدن اين ازدواج ميمون و خجسته كمي فداكاري به خرج و راه و روشهاي «معاشرت ديپلماتيك» با آن موجودات زبان بسته را نيز به داماد فدا شده در راه عشق «هاپوها و ميو ميوها» آموزش مي دادند، بعد از تمام اين وقايع ناخوشايند نوبت به مهريه رسيد. خواهر كوچكتر عروس به نيت صدو دوازده نفر از ياران «لين چان» در سريال «جنگجويان كوهستان» اصرار داشت كه صدو دوازده هزار سكه طلا مهريه خواهر تحفه اش باشد و به نيت اينكه در سال هزار و سيصد و چهل نه به دنيا آمده، هزار و سيصد و چهل و نه سكه نقره هم به مهريه اش اضافه شود! باز جاي شكرش باقي بود كه سال تولد در ايران «شمسي » مي باشد اگر «ميلادي» بود چه خاكي به سرم مي كردم! بعد از قضيه مهريه نوبت شيربها شد. مادر عروس به ازاي هر سانتيمتر مكعب از آن شير خشكي به دختر خودش داده بود براي ما دلار، يورو، سپه چك، عابر چك و سهام كارخانجات پتروشيمي كرمانشاه و تراكتورسازي تبريز را حساب كرده به طوريكه احساس نمودم كه اگر يك ربع ديگر توي اين خانه بنشينيم خواهند گفت كه لطفاً پول آن بيمارستاني را كه عروس خانم در آنجا بدنيا آمده و پول قند و چايي مهمانهايشان را هم ما حساب كنيم! بعد از تمام اين حرفها مادر بخت برگشته ما يك اشتباهي كرده و از جهيزيه ننه فولاد زره، عروس ترگل ورگلشان سوال نمود. گوشتان خبر بد نشنود! آن چنان خانواده عروس، مادرم را پول دوست، طماع، گداي هفت خط، تاجر صفت، دلال، خيانتكار جنگي و جنايتكار سنگي معرفي كردند كه انگار مسبب اصلي شروع جنگ جهاني دوم مادر نئونازي بنده بوده است، نه جناب هيتلر! به هر تقدير در پايان مراسم بعد از كمي مشورت خانواده عروس جواب «نه» محكم و دندان شكني را تحويلمان دادند و ما هم مثل لشكر شكست خورده يأجوج و مأجوج به خانه رجعت نموديم، پس از آن «دفتر معاملات ازدواج» با خودم عهد بستم كه تا آخر عمر همچون ابوعلي سينا مجرد مانده و عناصر نامطلوبي به مانند خواستگاري و ازدواج و تأهل را نيز تا ابد به فراموشي بسپارم، بيخود نيست كه از قديم هم گفته اند؛ آنچه شيران را كند روبه مزاج، ازدواج است، ازدواج!!!!!! سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 21:34 :: نويسنده : حمید
روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد: سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 21:26 :: نويسنده : حمید
پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت . بالاخره پرسید : - اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام . سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 21:23 :: نويسنده : حمید
در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می…شد.دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی. نکته: تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 21:19 :: نويسنده : حمید
داستان کوتاه و آموزنده آب شورداستان آموزنده (آب شور) مردی از دست روزگار سخت می نالید. پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست.استاد لیوان اب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟ سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 21:7 :: نويسنده : حمید
داستان کوتاه و آموزنده – امتحان وزیرانیکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند : از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند.
همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند…
وزراء از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند ! وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد… اما وزیر دوم با خود فکر می کرد که شاه این میوه ها را برای خود نمی خواهد و احتیاجی به آنها ندارد و درون کیسه را نیز نگاه نمی کند، پس با تنبلی و اهمال شروع به جمع کردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمی کرد تا اینکه کیسه را با میوه ها پر نمود… و وزیر سوم که اعتقاد داشت شاه به محتویات این کیسه اصلا اهمیتی نمی دهد کیسه را با علف و برگ درخت و خاشاک پر نمود !!! روز بعد پادشاه دستور داد که وزیران را به همراه کیسه هایی که پر کرده اند بیاورند و وقتی وزیران نزد شاه آمدند، به سربازانش دستور داد، سه وزیر را گرفته و هرکدام را جدا گانه با کیسه اش به مدت سه ماه زندانی کنند…!!! شما کیسه خود را چگونه پر می کنید …؟!! تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپاریدسه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 15:48 :: نويسنده : حمید
داستان جالب بازى در هواپیمایک برنامهنویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامهنویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامهنویس دوباره گفت:…
بازى سرگرمکنندهاى است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمیدانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من جوابش را نمیدانستم من ۵ دلار به شما میدهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامهنویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ۵٠ دلار به شما میدهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامهنویس بازى کند.
برنامهنویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا میرود ۳ پا دارد و وقتى پائین میآید ۴ پا؟» برنامهنویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ ( chat ) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.
بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ۵٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ۵٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامهنویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد و رویش را برگرداند و خوابید.
تبلیغات هزینه نیست سرمایه است
کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید
سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 15:47 :: نويسنده : حمید
خویشتن داریزن و شوهری در طول ۶۰ سال زندگی مشترک، همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در طول این سالیان طولانی آنها راجع به همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از هم پنهان نمی کردند. تنها چیزی که مانند راز مانده بود، جعبه کفش بالای کمد بود که پیرزن از شوهرش خواسته بود هیچگاه راجع به آن سوال نکند و تا دم مرگ داخل آن را نبیند. روزی حال پیرزن بد شد و مشخص شد که نفس های آخر عمرش است. پیرمرد از او اجازه گرفت و در جعبه کفش را گشود. از چیزی که در داخل آن دید شگفت زده شد! دو عروسک و شصت هزار دلار پول نقد! با تعجب راجع به عروسک ها و پول ها از همسرش پرسید. پیرزن لبخندی زد و گفت: ۶۰ سال پیش وقتی با تو ازدواج می کردم، مادرم نصیحتم کرد و گفت: خویشتندار باش و هرگاه شوهرت تو را عصبانی کرد چیزی نگو و فقط یک عروسک درست کن! پیرمرد لبخندی زد و گفت: خوشحالم که در طول این ۶۰ سال زندگی مشترک تو فقط دو عروسک درست کرده ای! پیرزن خنده تلخی کرد و گفت: هیچ می دانی این پول ها از کجا آمده است؟ پیرمرد کنجکاوانه جواب داد: نه نمی دانم. از کجا؟ پیرزن نگاهش را به چشمان پیرمرد دوخت و گفت: از فروش عروسک هایی که طی این مدت درست کرده ام!!! تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپاریدسه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 15:44 :: نويسنده : حمید
خرده روایت های زن و شوهری!!روزنامه همشهری : خرده روایت های زن و شوهری ، تفاوت نگاه یک زن و مرد به یک موضوع ساده است؛ تفاوتی که هرچند از زبان دو انسان خاص روایت می شود اما غالبا ریشه در واقعیت های بنیادی تری دارد که آن را برای بسیاری از مخاطبان مجرد یا متاهل قابل درک می کند. زهرا الوندی و احسان عمادی، این دو روایت را جداگانه و بدون خواندن متن یکدیگر نوشته اند. جوان تر که بودم هی خداخدا می کردم خانواده ام قید ازدواجم را بزنند و رهایم کنند به امان خدا. آن وقت همه تنهایی و خلوتم مال خودم بود و تا نمی خواستم، احدالناسی نمی توانست وارد خلوتم شود. می توانستم چند شبانه روز رد خانه مجردی ام تنها بمان، پا بیرون نگذارم، تلفنی را جواب ندهم و هیچ کس هم نگرانم نشود. شب و روزم باهم قاتی شود لاابالی گری از سر تا پای خانه ام ببارد و اصلا به این فکر نکنم که ممکن است کسی خوشش نیاید روی در و دیوار خانه ام با ماژیک نقاشی بکشم و چیز بنویسم. شب، تا اذان صبح بیدار بمانم و غلت بزنم و تنها صدای خانه ام، صدای خش خش ورق کتاب باشد. بعد پیچ رادیو را بپیچانم تا داستان «ابلوموف» را خش دار بشنم. آن وقت جناب ابولموف را خفه کنم و حوالی شش صبح وقتی گنجشک ها دارند می روند پی روزی، لبخند رضایت بزنم از این همه بی تعهدی. پتو را تا حلقم بکشم بالا و بخوابم تا هر وقت دلم خواست. اما حالا چندسالی گذشته و گاهی من همه این ها یادم می رود و تغییر شکل می دهم و می شوم «بختک»؛ می افتم روی گلوی او و خرخره اش را آن قدر فشار می دهم تا صایش دربیاید و با یک نفس عمیق بلند، پرتم کند آن طرف؛ ازدواج کرده ام. تخیل خانواده ام قوی بود و نمی توانستند تصویر مرگ تنهای دختر ترشیده شان را در زیرزمینی نمور، از جلوی چشمشان دور کنند. تخیل آن ها هم اگر از کار می افتاد، خودم جفت پا در یک کفش ایستاده بودم تا رضایت ها را بگیرم و ازدواج کنم. عاشق شده بودم و خب همه آن خواسته ها، در ازدواج نکردن بود. وقتی ازدواج کردم، همه چیز عوض می شود. حالا یکی دیگر در زندگی من هست و باید هر از گاهی به نظافت اهمیت بدهم، مهمان داری کنم، تلفن ها را مثل آلت قتاله در کشوها پنهان نکنم، نه فقط هر چیزی را به در و دیوار نچسبان، که گاهی لکه گیری هم بکنم. پیش خودم می گویم: «این همه تغییر در ازای چی؟» به این سوال که میرسم، به خودم حق می دهم که وقتی یک روز تعطیل، دست و رو نشسته، لپ تاپش را عین بچه اش بغل می کند و می نشیند پای اینترنت، آن روی بختکی خودم را نشان بدهم؛ آن وجه دیگر، البته تا رشد کند کمی طول می کشد. می گوید: «تا صبحانه را آماده کنی، کارم تمام است.» و آماده شدن صبحانه در خانه ما کار یک دقیقه و ده دقیقه نیست، یک ساعتی وقت می برد. بعد آن بختک که می بیند چای، «آیس تی» شد و هنوز نیامده، یک تکانی آن ته ها می خورد و یک خودی نشان می دهد. در جواب می گوید: «همین یک روز تعطیل را می خواهم هر کاری دلم خواست بکنم.» خب بکن. کارهایی را بکن که سر کار نمی کنی! کتاب بخوان مثلا. تمام اخبار را در طول روز و سر کار زیر و رو کرده. زیر یادداشت وبلاگی و غیروبلاگی غریبه و آشنا، کامنت های طولانی مقاله وار نوشته. شرکت را که ترک کرده، ادامه داستان کامنت ها را اس ام اسی با یکی از رفقایش ادامه داده تا برسد خانه. بعد خانه که برسد، لباس عوض نکرده، لپ تاپ را عین خاک گود زورخانه می بوسد و کار را پی می گیرد. نگفته بودم که همسر من مردی جدی و پی گیر است؟ همسر من مردی جدی و پی گیر است. می گویم: «چه خبر؟» قبل ترها که دلش از همکارها خون بود، شروع می کرد به بد و بیراه گفتن به فلانی ها و بهمانی ها که اندازه الاغ هم نمی فهمند. آن قدر خوب توصیف می کرد که من با آن که هیچ وقت ندیده بودمشان، اگر روزی از دور هرکدام را می دیدم، می توانستم تشخیص بدهم این کدام الاغ است. این ها را همان طور که دور منطقه محبوبش، یعنی حد فاصل یخچال تا اجاق گاز می گشت، می گفت. بعد فحش دانش که خالی می شد، سر خط خبرها را در مسیر ترک آشپزخانه اعلام می کرد که تا اتمام گاززدن سیبش ادامه داشت. بعد ادامه بحث های اینترنتی اش با آدم ها که یکهو چیزی کشف می کرد و دینگ دینگ! سرویس مخابرات، ملک مطلق او می شد تا دو و سه صبح که خوابش می برد و چندتایی اس ام اس، بی جواب می ماند توی گوشی؛ و لابد مخابرات، تا صبح از نگرانی که این که جواب اس ام اس ها را نداده، خوابش نمی برد. خواهرش می خندید که: «شب به خیر هوویت را گفت و خوابید؟» بله. من هووهای زیادی در خانه دارم. حالا هم که به برکت آشنایی اش با شبکه های به اصطلاح اجتماعی، تا از کت و کول نیفتد ول نمی کند. هر روز تعطیل می خواهد چهارصد و پنجاه و سه آیتمی را که از دیروز هم خوان شده، صفر کند. چیزی در من جان می گیرد، خونم را می خورد و رشد می کند. عین فیلم های علمی که ژن سوسکی، چیزی جهش پیدا می کند و با سرعت عجیبی تکثیر می شود. سه ساعت اول می خواهم جلوی حمله این موجود رشدیافته را بگیرم. می گویم او هم لابد دلش می خواسته تنهایی اش را داشته باشد. لاابالی گری اش را بکند. لباس های چرک و کثیف بپوشد، هر سه سال یک بار هم سلمانی نرود و کار هم نکند. اما حالا ازدواج کرده و مجبور است برود سر کار! لابد او هم گاهی می زند توی سر خودش که همه این ها در ازای چه؟ اما دیگر کار از کار گذشته. قدرتمندترین مهندسان ژنتیک هم نمی توانند جلوی رشد این غول بختکی عصبانی را بگیرند. این حرفش هم آرامم نمی کند. این که: «تو همیشه روی دسک تاپ زندگی منی!» مدل دیگر این جمله را هم روزهای اول آشنایی مان گفته بود. این که می خواهد یکی باشد که دوستش داشته باشد و بداند هست تا هر وقت دلش خواست برود سراغش. ولی من حیوان خانگی نیستم که هر وقت بخواهد بیاید سراغم. بعد در قفس را ببندد تا دوباره ای که دلش بازی بخواهد. ازدواج کرده ام و همه آن بی تعهدی ها را که با خوانده ام سرش جنگ کرده بودم، گذاشتم کنار چون «او» را می خواستم و حالا «رسیدگی» می خواهم. محبتی که دیده شود. خودش اگر یک روز کمتر توجه ببیند، بی محبتی ام را در بوق و کرنا می کند. اگر بروم توی اتاق و برای خودم کتاب دست بگیرم و یکی دو ساعتی در دست و بالش نباشم، می آید کتاب را پرت می کند آن طرف و لبخند نمکین می زند که: «روشنفکری در اتاق ممنوع!» حرف خودم را تحویل خودم می دهد. می گوید من می توانم وقتی او نیست هر کاری خواستم بکنم! این درست؛ اما شاید دلم خواسته باشد همین حالا، درست در همین جای گرم و نرم تخت خوابم «ماجراهای هنک، سگ گاوچران» را بخوانم. نمی توانم؟ نمی توانم چون عاشق شدم و ازدواج کرده ام. *** من در زناشویی به نظریه دسک تاپ اعتقاد دارم. یعنی یک چیز خوشایند دل نوازی همان پشت هست و شما مدام چشمتان به آن می افتد اما مستقیما کاری با خودش ندارید. حضورش را هر لحظه احساس می کنید اما لازم نیست سراغش برودی. (به جای این نظریه دسک تاپ می توانستم از استعاره «هوا» هم استفاده کنم. چیزی همیشگی و ضروری که در عین حال احساس نمی شود؛ اما خب هم خیلی سانتی مانتال می شد هم خییل کلیشه قدیمی و دستمالی شده ای بود. حتی شاعرانی مثل ناظم حکمت و پابلو نرودا هم ازش غفلت نکرده اند. این دسک تاپ، خیلی به روزتر و امروزی است.) به این چیزها اعتقادی ندارد. خودش البته نظریه بدیلی برای جایگزینش ارائه نمی کند اما زیر بار نظریه دسک تاپ هم نمی رود. می گوید: «من گوش هام دراز نیست و گولت را نمی خورم.» بعضی وقت ها هم شیطنتش گل می کند و زبان اصلی می شود: «مو گول ته نمی خورم.» ناراحت می شوم. هم از این که روی خودش اسم می گذارد، هم اینکه من را به بی صداقتی متهم می کند. حس می کند این نظریه پردازی ها، درواقع محملی است برای پوشاندن اهمال و سهل انگاری هایم، در آن چه او «رسیدگی» می خواندش. معتقد است زن ها به رسیدگی احتیاج دارند اما تعریف مشخص و دقیقی با مرزهای معین ازاین رسیدگی ندارد. از سر کار که برمی گردم می پرسد: «چه خبر؟» می گویم: «هیچی. روزمرگی» یا «فقط کار و کار و کار.» خدایی اش هم جز این ها چیزی نیست. نهایتش چهارتا حرف خاله زنکی سر ناهار یا دوتا بحث آبکی سیاسی که با سواستفاده از غیبت رئیس در شرکت اتفاق می افتد. می گوید: «همه حرف ها تو تو شرکت زدی، به من که می رسی دیگه حرفی نداری.» مجبور می شوم سر تا ته برنامه روزانه را مرور کنم بلکه از دعوای یکی از کارمندها با رئیس یا زبان بازی ام برای سر کار گذاشتن کارفرما یا جشن تولد لوس و بی خاصیتی که برای یکی از همکارها گرفته ایم، قصه پرهیجانی بسازم؛ راضی نمی شود. خلاصه ای از مهم ترین اخبار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را که در طول روز خوانده ام به سمع و نظرش می رسانم؛ راضی نمی شود: «اینا که حرف نیست. با من چه حرفی داری؟» نمی دانم که چه توقعی دارد. یک جور ناهنجاری غیرقابل درک است. ساعت یازده شب تعطیلی خوابیده ایم، فردایش سر صبحانه می پرسد: «خب، چه خبر؟» اصلا من در جهل مرکب از اصول و روش های «رسیدگی»، شما به عنوان یک انسان فهیم و متشخص، قضاوت کنید از یازده شب تا نه صبحی که همه اش هم به خواب گذشته، چه اتفاقی ممکن است افتاده باشد؟ بدبختی خواب هم اصلا نمی بینم. یابه محض پاشدن، به کل فراموش می کنم و سوژه ای برای حرف زدن ندارم. در عوض او… هر شب خواب های پرآنتریک و پیچیده سیال ذهن و فرمال می بیند؛ بعد دوست دارد مو به مویش را، فریم به فریم سر صبحانه بازتعریف کند. این که آدم از شنیدن خواب یکی دیگر دچار وجود و لذت نشود را هم می گذارد به حساب «عدم رسیدگی». می گوید: «تمام وقت را در خانه، یا مشغول اس ام اسی یا توی اینترنتی یا داری تلویزیون تماشا می کنی.» (شکر خدا و به برکت رسانه های الکترونیک، از تصویر کلیشه ای «آقای روزنامه به دست نشسته بر مبل پا روی پا انداخته» دور شده ام.) کتاب هم اگر دستم بگیرم، می گوید: «روشنفکری توی خانه ممنوع!» حالا در نبود من، خودش زیر و روی تمام کتاب ها را درآورده است! راستش نمی دانم همه وقتم را در خانه به این کارها می گذرانم یا نه، البته اصراری هم برای اثبات خلاف این ادعا ندارم اما به عنوان یک انسان بالغ و مستقل، خب حق دارم خلوت خودم را هم توی خانه داشته باشم. حالا با تلویزیون یا اینترنت یا اس ام اس، ندارم؟ یک وقتی یادم هست آن اول های آشنایی، وقتی هنوز زن و شوهر نبودیم و معلوم هم نبود بشویم، وسط یک بحث نظری جمعی گفت: «نهایت کمال ارتباط زناشویی بعداز چند سال، این است که دو طرف بی ارتباط مستقیم، از بودن کنار هم لذت ببرند. هرکس کار خودش را بکند و کاری به آن یکی نداشته باشد و از فکر این که همسرش زیر یک سقف با او نفس می کشد، راضی باشد.» حالا جوان بودم و جاهل و بی تجربه و سر پر باد، یک خبطی کردم. با این که حافظه اش اصلا خوب نیست اما نمی دانم چرا بعد نزدیک به ده سال هنوز این جمله یادش مانده. پایش که بیفتد، چماق می شود توید ست او و سر من که «تو از اولم بنات همین بی توجهیا بود!» این طور وقت ها آرزو می کنم کاش در آن بحث نظری جمعی، پلیسی ماموری کسی بود و زنهار می داد که هر حرفی بزنیم ممکن است بعدا در دادگاه علیه مان استفاده شود. یکی از این رسیدگی ها، این است که کنار هم بنشینیم و در سکوت، در یک حالت «کارور» طور (عین اصطلاح خودش است) سیگار بکشیم. سیگار؟ حالت کاروری؟ چه ربطی به ما دارد؟ زن و شوهرهای قصه های کارور همه پر از فاصله و پر از بن بست و پر از بدبختی اند. حالا ما شاید خیلی خوش بخت نباشیم و شاهدش را جز در لحظاتی اندک، در آغوش نکشیم اما قطعا بدبخت نیستیم. مطمئنم که نیستیم. اگر بودیم، گاهی همین طور که توی هال، پای لپ تاپ نشسته ام و چیز می خوانم، زیرچشمی بی این که حواسش به من باشد نگاهش نمی کردم. نگاهش می کنم که مثلا همین طور که زیر لبی آواز می خواند، دستمال نم دار را روی پیش خوان آشپزخانه می کشد یا سیب زمینی های خرد کرده را توی ماهی تابه می ریزد یا سر سجاده نشسته و تلفنی، از خواهرش ذکر ادعیه ای را می پرسد که گناه نمازهای قضا را سبک تر می کند. نگاهش می کنم و یک چیز کوچکی که نمی دانم چیست، از ته دلم بالا می آید و توی راه گلویم بزرگ می شود و به حلقم که می رسد، کیف می کنم که با هم زیر یک سقف نفس می کشیم. اما خدا نکند خیره ماندنم طول بکشد و وسط این نگاه دزدکی، ببیندم؛ چشم هایش گرد می شود و با خنده ای متعجب می پرسد: «چی شده؟ مریض شدی؟ طوریت شده که منو دوست داری؟» جواب نمی دهم. لبخندی می زنم، سری تکان می دهم که «ای بابا» و نگاهم را می چرخانم طرف لپ تاپ. شما اگر عکسی را دوست نداشته باشی، می گذاری اش روی دسک تاپ؟ تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپاریدموضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان |
ZBODY onUnload="window.alert(' حالا اگه بيشتر مي موندي كه نمي مردي')">
با اين دكمه كاري نداشته باشيد!