فناوری سلام خوش آمدید |
||
شنبه 17 دی 1390برچسب:, :: 15:58 :: نويسنده : حمید
مرد نخستين
جدال پروفسور حسابي با روزهاي سخت در جواني
![]() روزهاي سخت تحصيل در مدرسه شبانه روزي کشيش هاي فرانسوي از محمود حسابي، نوجواني مي سازد که اهل مبارزه با سختي هاست. فارغ التحصيلي از رشته ادبيات با توجه به شرايط کاري آن زمان بيروت، موقعيت خوبي براي محمود حسابي جوان ايجاد نمي کند. جست وجوي مداوم او براي پيشرفت و آموختن و کمال، سرنوشت ديگري را برايش رقم زده است. پروفسور حسابي آن روزها را چنين نقل مي کند: «حدود ۲۲ سالم بود که از دانشگاه آمريکايي بيروت مدرک مهندسي راه و ساختمان گرفتم و براي پيدا کردن کار به اين در و آن در زدم. بالاخره مجبور شدم براي يافتن شغلي مطابق رشته تحصيلي ام به شرکت هاي خارجي بروم که پيمان کار ساختماني بودند. در يک شرکت فرانسوي کار پيدا کردم. به شرطي به من کار دادند که مسئوليت هايي را بپذيرم که خود مهندسين فرانسوي از پذيرفتنش به دليل سختي زياد دوري مي جستند. اين شرکت کنترات راه سازي مرز سوريه و لبنان را به عهده داشت. اين مسير بسيار صعب العبور بود و در ارتفاعاتي به نام «حما» ساخته مي شد. به خاطر صعب العبور بودن ماهي نمي شد که کارگري از ارتفاعات پرت نشود و نتيجه اش زخمي شدن يا کشته شدن کارگران بود. چاره اي نداشتم، پذيرفتم و مشغول شدم. کارگرها همه محلي بودند و شب ها مي رفتند پايين کوه جايي که ده شان قرار داشت. آن وقت من تنها بالاي کوه مي ماندم. غروب که مي شد و هوا رو به تاريکي مي رفت شغال ها به دنبال غذا دور چادر من جمع مي شدند و زوزه مي کشيدند. تحمل اين وضع سخت و زندگي در چنين چادري ترسناک و وحشتناک بود.باز زوزه شغال ها قابل تحمل بود براي اين که وقتي کاملا شب فرا مي رسيد و همه جا تاريک مي شد گرگ ها هم مي آمدند و دور چادر به جست وجوي غذا جمع مي شدند. وقتي فانوس را جلوي چادر مي آوردم تا نگاهي توي تاريکي بيندازم ديدن برق چشم اين حيوانات درنده و وحشي هولناک بود. هنوز هم اين منظره وحشتناک را فراموش نمي کنم. بارها به کارگرها مي گفتم شب ها يکي پيش من بماند ولي هيچ کس قبول نمي کرد. من هم ياد گرفته بودم که شب ها آتش روشن کنم تا حيوان هاي وحشي را از آن جا دور کنم. شب ها تا چشم هايم گرم مي شد موش هاي صحرايي عاصي ام مي کردند. آن ها از آتش نمي ترسيدند و به داخل چادر مي آمدند. تا مي فهميدند که خوابم به سرعت روي سينه ام مي جهيدند و مي دويدند. من سراسيمه از خواب مي پريدم. اگر تنم را گاز مي گرفتند معلوم نبود کي جاي گازشان خوب خواهد شد زيرا تنها وسيله معالجه خاکستر بود. نمي دانستم اگر دهانشان ميکروبي باشد چه کار کنم. جاي گازشان ماه ها باقي مي ماند تا خوب شود. اين شرايط سخت و دشوار را هر طوري که بود تحمل کردم ولي بعد با مشکلي بسيار بدتر روبه رو شدم و آن پشه مالاريا بود... نظرات شما عزیزان:
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان |
ZBODY onUnload="window.alert(' حالا اگه بيشتر مي موندي كه نمي مردي')">
با اين دكمه كاري نداشته باشيد!